چکیده:
شهریار روحی شکننده و از غم سرشار داشت؛ آن چنان که مثل گلهای نازک و شاداب بهاری از اندک ناملایمی میپژد، و باز با مختصر نسیمی جانبخش، طراوت از سر میگرفت. این پژمردنها و شکفتنهای ناپایدار و متمادی را میشد در چهرهاش آنگاه که با یاد خاطرات تلخ و شیرین، شعری از خود میخواند مشاهده کرد. با این وضع، غم بر احوالش چیره بود؛ و این دل گرفتگیاش گذشته از سرشت حسّاس و زود رنج، زاییدة اوضاع آشفته جامعه، و حوادث تلخ، و عشق شدید نافرجامی بود که شهریار را گریز و گریزی از هیچ کدام از آنها نبود. بازتاب این غم و شادی؛ به تناسب آن احوال، در اشعار استاد پدیدار است؛ آنچنان که زمینة سرودههایش، غالبا اندوهبار و توام با گلایه و فریاد است و گهگاه طیبتآمیز و شاد. در پارهای از چکامههای استاد، شکایت و انتقاد، با آمیزهای از شوخ طبعی و بذلهپردازی توام گشته، و طنز پدید آورده است که بررسی آنها موضوع گفتار ماست.
خلاصه ماشینی:
چنان كه سنائي غزنوي همين معاني را از آن اراده كرده است: «گه گه آيد بر من طنزكنان آن رعنا همچو خورشيد كه با سايه درآيد به طرب» (ديوان اشعار، ص 65) خاقاني در پاسخ قصيدة رشيدالدّين و طواط، آن را در معني شوخي مسخرهآميز به كار برده است: «زبونتر از مه سي روزهام مهي سي روز مرا به طنز چو خورشيد خواند آن جوزا» (ديوان اشعار، ص 30) حافظ نيز اين واژه را در معني طعنه و تمسخرآورده است؛ چنان كه در بيتي دو پهلو و طنزآميز گويد: «ناصح به طنز گفت حرام است مينخور گفتم به چشم و گوش به هر خر نميكنم» (ديوان، به تصحيح خانلري، ص 706) از بررسي متون كهن فارسي به اين نتيجه ميرسيم كه در آن اعصار كلمة طنز را در مفهوم مصطلح امروز به كار نميبردند، و معمولاً به جاي انتقاد از جهات منفي اجتماع، به هجو بدخواهان خود ميپرداختند، و اگر سخنوراني چون عبيد زاكاني آثار انتقادآميز با چاشني خنده پديد ميآورد آن را طنز نميخواندند؛ و در واقع استعمال طنز در معني مصطلح امروزي به عنوان نوعي مستقل از انواع ادبي، از نيمة دوم قرن نوزدهم، يعني هم زمان ب انقلاب مشروطه و آشنايي ايرانيان با فرهنگ و ادب اروپا، متداول شده است.