چکیده:
طبع یکی از موانع کارکردهای قلب است که در آیات قرآن در کنار قلب به کار رفته است. طبع از یک سو به خدا و از سوی دیگر به رفتار انسانها مرتبط است. با بهکارگیری دستور زبان شناختی و نمابرداری شناختی جایگاه این مانع با دقت بیشتری روشن میشود و نسبت ارتباط آن با خدا و افعال انسان روشن میگردد. ضرورت این پژوهش در پرداختن به جایگاه معرفت شناختی و کلامی (مسئله اختیار و طبع الهی بر قلب) است. این پژوهش بر اساس الگوی نمابرداری شناختی از روشِ معناشناسی شناختی رابطه طبع قلب با پدیدههای مرتبط را بررسی میکند. طبع به عنوان فعل خداست و به معنای عدم هدایت نیست؛ یعنی صرفاً جنبه عدمی ندارد، بلکه جنبه وجودی دارد و واقعاً خدا عمل طبع را انجام میدهد. طبع ارتباط مستقیم با اعمال کافرانه و منافقانه دارد و نتیجه طبع در این است که دریچه قلب در دریافت معارف وحیانی بسته میشود و از سوی دیگر نمیتواند از معارف دریافتشده وحیانی معرفت جدیدی تولید کند؛ اما کارکردهای دیگر قلب نقصانی نمییابد و راه برای هدایت باز است.
خلاصه ماشینی:
به ديگر سخن تفاوت کاربست معناشناسي شناختي در متون مقدس با متون بشري در اين است که در متون بشري، افزون بر کشف مفهوم سازي صاحب متن ، حوزة شناخت و علم او نيز تا حدودي شناسايي ميگردد؛ ولي اين امر در مورد خداوند صادق نيست ؛ زيرا متون عادي به دليل وجود محدوديت هاي انساني در حوزة شناختي محدود و مشترک ميان انسان ها شکل ميگيرند؛ در صورتي که متني چون قرآن از مبدأ نامتناهي سرچشمه گرفته است .
پايۀ هر مفهوم ، حوزة شناختي آن مفهوم را تشکيل ميدهد و نماي آن عبارت است از واژه يا عبارتي که به سطح خاصي از برجستگي در پايه ميرسد؛ يعني مؤلفه اي که متن ، آن را برجسته و معين ميکند؛ بنابراين نمابرداري نيز به معناي انتخاب يک واژه يا ساختار از يک پايۀ شناختي و بررسي رابطه ميان آن نما و پايۀ شناختي است ( ,٢٠٠٨ ,Langacker .
اين تشابه معنايي در موارد زير مشهود است : همنشيني قلب و طبع ؛ همنشيني قلب و ختم ؛ همنشيني قلب و اکنه ؛ برخي بر اين باورند واژگان قرآني «طبع ، ختم ، رين ، کنان ، غشاوة، صد» داراي يک مفهوم هستند؛ اما بايد اعتراف کرد گرچه اين مفاهيم در يک حوزه شناختي قرار دارند و به عنوان منبع اختلال مطرح اند، ميان آنها تفاوت معنايي وجود دارد؛ حتي نميتوان گفت اشتقاقات طبع در تمام وجوه به يک معنا به کار رفته اند.
اما قرائني وجود دارد که اين برداشت اوليه را تأييد نميکند، بلکه نتيجه طبع را در بخش دروني قلب نيز اثبات ميکند؛ يعني قلب با اينکه معارفي دارد، نميتواند از آن معارف استفاده کند؛ لذا پس از تکميل فرايند طبع دچار عدم تفقه ميشود (فهم لايفقهون ).