خلاصه ماشینی:
»(19) خلاصه آنکه سلطان تا فتوی نمیگرفت آدم نمیکشت و آدمی را که دشمن میداشت تا نمیکشت از پای نمینشست و چنانکه در جایی دیگر گفتهام(20) به قول سعدی کار میبست که فرمود: نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست و گر خون به فتوی بریزی رواست سلطان محمد و سودای مشروعیت و اینهمه سختگیری و تکلف و ظاهرسازی و زهدورزی همه به خاطر آن بود که حکومت خود را مشروع جلوه دهد و سرانجام در این راه تدبیری اندیشید و آن بیعت با ابیالرّبیع سلیمان عبّاسی بود.
ادا و اطوار متظاهرانة سلطان در این باره چندان بود که ضیاء برنی میگوید تشریح صد یک آن محتاج تألیف یک جلد کتاب دیگر است(33) خلاصه آنکه «در نشستن و خاستن و گفتن و شنیدن و دادن و ستدن و فرمودن و فرمایش کردن جز نام امیرالمؤمنین به زبان سلطان محمد چیزی دیگر نمیگذشت.
(35) سلطان محمد در نوشتة خود به این داستان میپردازد و میگوید چون انسان بالطّبع طالب علم است او را با «طایفهای از متفلسفه بر ظنّ آنکه محقّاند مخالطت افتاد» و بر اثر القاآت و مغالطههای آنان در وجود خداوند نیز شک کرد و تحیر و تردید او به حدّی رسید که از هر چاره و تدبیر فرو ماند «دست در هر کار که میزد انجازِ آن به تمام نمیپیوست بلکه مصالح ملک و ملت و دین و دولت روی به اخلال و اختلال آورد».
آخرین فصل کتاب راجع به همان نوشدارویی است که سلطان محمد برای مشروع جلوه دادن حکومت و روپوش نهادن بر مظالمِ خود کشف کرده بود یعنی دریافت منشور ولایت از مقام خلافت که چون دربارة آن به قدر کافی سخن رفته است از تفصیل خودداری مینماییم.