چکیده:
انسانخداگونه، فارغ از شیوۀ تبیین، از آموزههای مشترک تصوف، مرکبه و قبالا، و گنوسی است. وجوه اشتراک و اختلاف این ایده در قالب طرح نمونۀ قدسی از انسان، تحت تعابیری مانند آدام قدمون، آنتروپوس و آدم اول در عرفان یهود، گنوسی و صوفیه دیده میشود. پژوهش حاضر به بررسی تطبیقی ایدۀ مزبور اختصاص دارد. نتایج نشان میدهد که با وجود وجوه مشترک، در میان این ایدهها تفاوت بنیادین میتوان یافت. ناتوانی گنوسیان در تفکیک خدای متعال از نخستین آفریدهاش (آنتروپوس)، آنها را بهسمت دوگانهپرستی سوق داده است. مرکبه نیز اگرچه کوشیدهاند تا مرز بین خدای یکتا و آدام قدمون را حفظکنند، در عمل نتوانستهاند آن دو را از هم تفکیک کنند. قبالائیان در عین باور به توحید، با طرح نظریۀ «ان سوف» و عجز از بیان نسبت آن با یهوه، امکان اتهام به لغزش از محور توحید را در باورهای خود بهوجود آوردهاند؛ اما درصدد زدودن غبار این اتهام برآمدهاند. در میان صوفیه، هرچند شباهت عقل اول به خداوند سبب شده است تا برخی مشایخ در پندار خویش عقل اول را در جایگاه خداوند بیابند، اما تمسک به توحید، در نهایت آنها را به خدای متعال رسانده است.
Regardless of the method of explanation, god-like man is one of the teachings common among Sufism, Merkabah, Kabbalah and Gnosticism. The commonalities and differences of this idea in the form of proposing a holy example of man can be seen under such interpretations as Adam Kadmon, Anthropos and the first man in Jewish mysticism, Gnosticism and Sufism. The present paper contains a comparative study of this idea. The results show that despite the common points, a fundamental difference can be found among these ideas. The inability of the Gnostics to separate the Almighty God from his first creation (Anthropos) has led them to dualism. The Merkabah have tried to make distinctions between the one God and Adam Kadmon, but in practice they have not been able to separate the two. While believing in monotheism, The Kabbalah have proposed the "An-Suf" and failed to state its relation to Jehovah, and therefore have made themselves liable to accusations of getting away from the monotheism, but have tried to remove this accusation. In Sufism, the resemblance of the first intellect to God has caused some sheikhs to assume that the first intellect is God , but resorting to monotheism has ultimately led them to God Almighty.
خلاصه ماشینی:
مبنای طرح این اندیشه در قبالا و گنوسی، مکاشفۀ حزقیال نبی در رؤیت خداوند و آیاتی از تورات است که میگوید: «خداوند انسان را بهصورت خویش آفرید» (پیدایش، 1: 26و27؛ همان، 9: 6؛ میشنا آووت،3: 18؛ برشیت ربا، 24: 7؛ به نقل از: کُهن، 1390، ص87).
بهنظر شولم نیز عرفان مرکبه ـ که در پایان سلوک، از دیدار خداوند در هیئت انسان ازلی سخن میگوید ـ در اصل شاخهای از طریقت گنوسیِ یهودی است (شولم، 1987م، ص36).
در عین اذعان به تفاوتهای مبنایی معطوف به روح توحیدی یا ثنوی و دیگر مبانی مورد التزام هر یک از سه مکتب گنوسی، قبالا و صوفیه، میتوان وجوه اشتراک قابل تأملی میان طرز تلقی هر یک از آنها از کهننمونۀ انسان قدسی و الهی یافت و بر این مبنا، انسان نورانی، آنتروپوس و آدام قدمون را، نسخهای دیگرگون از آن حقیقتی تلقي كرد که امثال روزبهان آن را آدم اول یا حقیقت محمدی مینامند.
قبالائیان نیز برای فرار از ثنویتی که مرکبه بدان دچار شده بودند، با استفاده از رمز و نماد درخت و انسان، بین ذات و صفات خداوند تفاوت قائل شدهاند و با طرح ایدة آدام قدمون یا انسان نخستین، این نمونة الهی را تجلی صفات خداوند از «اِن سوف» قلمداد کردهاند؛ هرچند طرح «اِن سوف» در کتاب زوهر و تفاوت آن با خدای متشخصِ آمده در کتاب مقدس و تلمود، همواره یک مسئلة اساسی در مکاتب قبالا بوده و فرار از نتایج دو انگارانۀ آن در هر دورهای، دغدغة مشترک بزرگان قبالا بوده است (ر.