چکیده:
هِنری جیمز، رمان نویس نامی آمریکایی- انگلیسی، در آثارش از زن به مثابه انسان مینویسد و به او نگاه جنسیتی ندارد. حال در این مقال، هُنری همانند نقاشی و یا به عبارت گویاتر پرتره نگاری است که تلاش دارد زن را ترسیم و روایت کند. زن نه به عنوان زن بلکه به عنوان تقلید یا بازنمودهای از یک زن یا زنان پیشینْ نگارده میشود. این بُن- مایه، تعبیر دلوز- گاتاری از غریبه- سازی را تا اندازهای متبادر میکند. این دو متأثر از جریان فکری پساساختارگرایی و ضد روشنگری مدعی شکل خاصی از نوشتارِ ادبی هستند که در مقابل هرگونه تفسیر کُدگذاری مقاومت کرده و از هرگونه ساختارِ قابل پیشبینی و مبتنی بر سوژه- محوری گریزان است. در این پژوهش که به روش تحلیلی- توصیفی به نگارش درآمده بر آن هستیم که تحلیل نماییم بر پایه نظریه منطق احساس و ادبیات اقلیتیِ دلوز، زنان در داستانهای هنری جیمز و خصوصاً در داستان «مدونای آینده» دارای قالب و چهارچوب از پیش تعیین شده نیستند. آنها رو به آینده دارند و بازنمایی گذشتگان نیستند؛ پس او به دنبال بازنماییِ بودن نیست و میخواهد «صیرورت» یعنی شدن را به تصویر بکشد.
خلاصه ماشینی:
اکتشاف رابطـه و نسـبت مطلـوب و منطقـي کـه مسـأله ايـن پژوهش است و نگارنده قصد دارد آن را تبيين نمايد آن است که هنرمنـد پرتـره نگـار و نويسنده هنرمند هر دو با وضعيتي مشابه در اين عرصه روبه رو هستند که مـدل هايشـان در واقع در برابر هنر آن ها مقاومـت مـي کننـد و چـه بسـا آنکـه بـه سـوي پرتـره هـا يـا شخصيت هايي نيل کنند که از تمامي استانداردها، قوانين ، اصول و چهارچوب هايي کـه از پيش موجود بوده بيرون است و در روندي از شدن هاي پي در پي و بي پايان نويسـنده و پرتره نگار به شخصيت و پرتره اي که از قبل انتظار آن مي رفته دست پيدا نکننـد.
مفهـوم ايـن عبارت آن است که هنرمند که در اين پژوهش بيش تر منظور همان پرتـره نگـار اسـت و رمان نويس ، آني نيست که هست / يا آني نيست که بـود، و يـا آنـي نيسـت کـه بـه نظـر مي رسد، بلکه آني است که مي شود، «اما آنچه بيـان شـده چيـزي کـه هسـت ، نيسـت » (کولبروک، ۱۳۸۷: ۱۹۲) و چون مـي شـود و داراي صـيرورت اسـت و در ايـن صـيرورت تفاوت هست نسبت به آنچه که در گذشته بوده و نسبت بـه آنچـه هسـت و ايـن تفـاوت چون در شوندگي است ، قطعا تکرار هم خواهد شد، و به اين نتيجه مي انجامد که در ايـن تفاوت ، تکرار يا تکرر هست و به علت همين تکرار مدام ، اشکال نويني را مي آفرينـد: «بـر اساس الگوي ايجابي يا دلوزي تفاوت و تکرار، کلام تکرارشده ممکن است همان بـه نظـر بيايد، اما اين تفاوت است که تکرار را توليد مي کنـد»(همـان : ۱۹۴) و ادبيـاتي کـه ايـن حادثه در آن رخ مي دهد از نگرگاه دلوز، ادبيات اقليتي (خرد) است : «ادبيات اقليـت بـراي بيان آنچه که هست ، نمي نويسد]...