چکیده:
سهروردی در آثار خود، وجود و ضرورت صورتهای جوهری انواع را مورد نقد و ابطال قرار میدهد. نفی وجود صورتهای نوعیه، مستلزم نفی دو قاعده مهم در فلسفه مشاء است؛ اول آنکه جوهر فقط به جوهر متقوم است و عرض نمیتواند مقوم جوهر باشد، و دوم آنکه ذاتیات در جواهر به حمل متواطی و نه تشکیکی، بر ذات خود حمل میشوند. پرسشی که در این میان مطرح میشود، آن است که نفی صورت نوعیه در دستگاه فلسفی اشراق چه جایگاهی دارد و با چه هدفی صورت گرفته است؟ با توجه به شیوه استدلال سهروردی درمییابیم که او با آگاهی از لوازم نفی صورت نوعیه و پذیرش تقوم جوهر به هیئات و نیز تشکیک در ماهیت، آنها را در اثبات مثل و مدبرات مفارق به کار میگیرد و از این رهگذر به مفهوم نوی از طبیعت دست مییابد. طبیعت در این معنا و مفهوم نو، به منزلۀ مبدأ تدبیر نوری عالم اجسام توسط ارباب انواع و به بیانی دیگر، مبدئیت نور برای حرکتهای گوناگون اجسام است.
Suhrawardī in his works criticizes and refutes the existence and necessity of specific substances (forms of species). The negation of the existence of species (specific substance) forms requires the negation of two important rules in peripatetic philosophy. The first is that the substance is only dependent on the substance and the accident cannot be the fixer of the substance, and the second is that the the field of ethics and human virtues (excellences) that underlie the growth of civilization. The present article tries to identify and introduce moral virtues and express their impact on creating a semantic formulation of civilization by using the semantic method in the field of linguistics. The research findings show that the five moral virtues: wisdom, chastity, courage, generosity and justice -which are themselves characteristics of civilization- which presented in the book of “tahdhīb al-Akhlāq” have produced categories in a semantic relationship with internal concepts which in the semantic relations with civilization as a focal point, has created a semantic formulation of civilization behind the ideas of Ibn Muskawiyyah, which emphasizes the biosocial based on the preservation of human values.
خلاصه ماشینی:
پرسشی که در این میان مطرح میشود، آن است که نفی صورت نوعیه در دستگاه فلسفی اشراق چه جایگاهی دارد و با چه هدفی صورت گرفته است؟ با توجه به شیوه استدلال سهروردی درمییابیم که او با آگاهی از لوازم نفی صورت نوعیه و پذیرش تقوم جوهر به هیئات و نیز تشکیک در ماهیت، آنها را در اثباتمثل و مدبرات مفارق به کار میگیرد و از این رهگذر به مفهوم نوی از طبیعت دست مییابد.
) را صرفاً ذهنی و انتزاعی میداند و تعریف اشیاء به حد را ناممکن و آن را بر مبنای تعریف به عوارض و رسوم قرار میدهد و با نفی صورت نوعیه، حقیقت جسم را مشتمل بر عوارض میداند، اما هیچ کدام از این موارد را نمیتوان دلیلی بر علاقه شیخ به شناخت در سطح پدیداری اشیاء دانست؛ بلکه برعکس طرح و اثبات عالم مثال و عالم صور معلقات و نیز شیوه شهودگرایانه او در نظریه ابصار و صور آینه و اصالت دادن به ارباب انواع و طلسمات به جای اصنام، همگی بر دلبستگی او به شناخت باطنی اشیاء از طریق اشراق دلالت دارد.
سهروردی در حکمة الاشراق، کیفیات را به عنوان مقوم درون ذات اجسام معرفی میکند و آن را علت گوناگونی اشیاء میداند؛ اما برای دستیابی به چنین نتیجهای، او باید دو مانع فلسفی را از میان بردارد: اول، این قاعده مشاء که عرض نمیتواند مقوم جوهر باشد که شیخ اشراق کلیت و ضرورت این قاعده را نفی میکند؛ و دیگری قاعده امتناع تشکیک در ماهیت.