چکیده:
مایستر اکهارت (1328-1260م) میان وجودی که خالق مخلوقات است، یعنی خدا یا «God»، و ذاتی واحد و مطلق از هر قیدی، یعنی الوهیت یا «Godhead» تمایز قائل میشود. هدف این مقاله تحلیل و تبیین نسبت بین خدا و ذات او با مخلوقات بر اساس وجوه این تمایز است. نتایج این تحلیل نشان میدهد که بر اساس دیدگاه اکهارت، خدا عالم را به عنوان مخلوق، متّحد با خود آفریده است. بین او و مخلوقات سنخیت علّی و معلولی وجود دارد. امکان شناخت خدا از طریق قوای ادراکی و امکان سخن گفتن دربارة خدا وجود دارد. اما مبتنی بر همین دیدگاه، الوهیت ذات هر موجود و منشا همة کمالات وجودی است. به واسطة دو ویژگی اصلی وحدت مطلق و فاعل نبودن، شبیه به چیزی نیست و هیچ نسبت و سنخیتی با هیچ چیز ندارد. از هر قیدی، حتی قید اطلاق، مبرّاست و نمیتوان آن را وجود خواند. نه امکان سخن گفتن دربارة الوهیت وجود دارد و نه امکان شناخت؛ بلکه تنها به واسطة عروج میتوان با او یکی شد. در نتیجه، بر پایة دیدگاه اکهارت، الوهیت با ذات هر موجود، عینیت دارد و با وجود آنها دارای تباین است.
Meister Eckhart (1328-1260 AD) distinguishes between the Being who is the
creator of the creatures, i. e. God, and the single and absolute essence who is
above all limits, that is, Godhead. This study seeks to demonstrate the relationship
of God and His essence with the creatures on the basis of this distinction. The
results of this analysis show that, according to Eckhart's view, God has created
the universe as something united with Him. There is a causal similarity between
Him and the creatures. It is possible to know God through the faculty of
perception and it is possible to talk about Him. According to the views, divinity is
the essence of every being and the source of any existential perfection, and due to
two main characteristics- absolute unities and not being an agent- it is like
anything and it has no similarity or relation with anything. It is free from any
restriction, and it cannot be referred to as existence. It is not possible for one to
talk about divinity, nor is it possible for one to know it; but it is only become one
possible to be united with Him. According to Eckhart's view, there is identity
between divinity and the essence of every being and there is a contrast between
divinity and the existence of being.
خلاصه ماشینی:
در نتيجه، نفي وجود از خدا در مرتبة ذات در کنار وجود دانستن او، اگرچه در ظاهر داراي يک تناقض است، اما همانگونه که ذکر شد، اکهارت ميان «خدا» به عنوان مخلوق که داراي آثار و افعالي است و «ذات خدا» که هيچ فعل و اثري ندارد و به واسطة وحدت مطلقش «هيچ چيز» نيست که بتوان او را به آن عنوان خواند، تمايز قائل شده است و در نتيجه، در آثار او هر جا از God سخني آمده، بايد ديد که ناظر به کدام مرتبه از هستي است.
محيالدين ابنعربي [از عرفاي همعصر مايستر اکهارت] نيز در اين باره معتقد است که از ذات حقتعالي هيچ چيز ظاهر نميشود و چنين ساحتي، حتي علّت هم شناخته نميشود و وجود عالم را نبايد به ذات نسبت داد (ابنعربي، 1405، ج 3، ص 107)؛ برخلاف الوهيت که هيچ فاعليتي ندارد خلقت و فاعليت عين هستي خداست و با اوست که علّيت آغاز ميشود.
به تعبير ديگر، پرسش دربارة چيستي در مورد وجودي که هيچ حدّي براي آن قابل تصوّر نيست، پرسشي نابجاست؛ زيرا پاسخ «چيستي» چيزي جز بيان حدود و ثغور شيء نيست و اين پرسش تنها در مورد امري معقول خواهد بود که بتوان دربارة حدود آن سخن گفت؛ حال آنکه خدا - که يک هستي واحد از هر جهت است - فاقد هرگونه امر عدمي و به عبارت ديگر، فاقد حدّي است که بتوان به واسطة آن حد، چيستي او را تبيين کرد.