چکیده:
اندیشه ی مارتین هایدگر یک کل به هم پیوسته و یکپارچه است و کلیت آن را میتوان به مثابه یک «فلسفه ی تکنولوژی» در نظر گرفت. مفهوم مرکزی فلسفه ی هایدگر، «وجود» و «پوشیدگی» و «ناپوشیدگی» آن است. سیر اندیشه ی او با نقد متافیزیک از افلاطون تا نیچه آغاز میشود و با تلاش برای پدیدآوردن نحوی دیگر از فلسفه ادامه مییابد و سپس، با عبور از متافیزیک، به «گشتل» میرسد. «گشتل» مطلق سازی یک افق ناپوشیدگی از وجود، ذات تکنولوژی مدرن است که در معنای کمال و پایان متافیزیک، با آن ترادف معنایی دارد. جستار حاضر اندیشه ی هایدگر را پیرامون مفهوم «گشتل» بازسازی خواهد کرد و نشان خواهد داد چگونه میتوان کلیت اندیشه ی او را به سان یک فلسفه ی تکنولوژی منسجم و یکپارچه در نظر آورد و هرگونه تفسیر ناحیهای از نظرات خاص او درباره ی تکنولوژی، مستلزم در نظرآوردن کلیت اندیشه ی او خواهد بود.
Martin Heidegger's idea is a whole interconnected and the universality of it can be considered as a "philosophy of technology". The central concept of Heidegger's philosophy is Being, concealment and its concealment. His course of thought begins with a critique of metaphysics from Plato to Nietzsche and it goes on to try to develop another kind of philosophy.Then, by way of metaphysics, it reaches Gestell. The " Gestell" absolute a horizon of the concealment of Being as the essence of modern technology, with its semantic synonymy in the sense of perfection and the end of metaphysics. The present study will reconstruct Heidegger's thought about the concept of "Gestell" and will show how his totality of thought can be regarded as a philosophy of integrated technology. As any regional interpretation of his views on technology will require consideration of the whole of his thinking.
خلاصه ماشینی:
هایدگر سپس با تقریر نظریه ی نوکانتیها و تئوری ارزش آنها، بـه نسـبت دوم فلسـفه و جهان بینی اشاره میکند و آن را بهتر از توضیح اول ، میداند؛ هایدگر اشاره می کند که توجیـه مبانی فلسفی علوم طبیعی با استفاده از فلسفه ی ارسطو که پایی در حسـیات نـدارد و همـه ی تکیه آن بر مفاهیم و منطق صوری است ، امکان پذیر نیست ؛ پس چاره ای جز این نیسـت کـه به مطالعه ی محدوده ی شناخت آدمی در فلسفه ی کانـت بپـردازیم ؛ نقـد هایـدگر بـر چنـین رویکردی، بیشتر متوجه نوکانتیان مکتب بادن ، به ویژه استادش ، هنریش ریکرت بود.
ایـن مفهـوم فلسـفه در تضـاد بـا هـر نـوع حـدس و گمـانِ غیرانتقادی و مونیسم است و پایه و اساس علمـی مشخصـی را ایجـاد مـیکنـد کـه بـر اساس آن ، یک جهان بینی علمی ممکن باشد؛ جهان بینیای که به دنبال چیزی نیست جـز تفسیر معنای وجود انسان و فرهنگ در رابطه با نظام هنجارهای کاملا معتبر که در طـول رشد و پیشرفت فرهنگی بشر، به عنوان ارزش های واقعـی، نیـک ، زیبـا و مقـدس بیـان شده اند...
(١٠ :٢٠٠٨,Heidegger) هایدگر که هرگونه طرح افکنی و بنای چارچوب برای تفکر را، پوشـاننده ی وجـود مـی- داند، نمیتواند هیچ کدام از نسبت های میان فلسفه و جهـان بینـی را بپـذیرد؛ چـرا کـه معتقـد است انسان با طرح جهان بینی، قدرت نامحدود خـود را بـرای طـرح افکنـی، برنامـه ریـزی و محاسبه کردن و قالب زدن بر جهان اعمال میکند؛ این همان چیـزی اسـت کـه گشـتل مقـرر کردهِ و پوشیدگی هستی را رقم زده است .