چکیده:
نوشتار پیش رو، نگاهی دارد به مهار قدرت سیاسی از دریچه اخلاق اسلامی که با بررسی برخی متون اخلاقی، دو رویکرد نقد مستقیم و غیرمستقیم را ازهم متمایز میکند. در این متون؛ نقد مستقیم قدرت از یک سو برای اصلاح وضعیت جامعه ضروری دانسته میشود اما از دیگرسو با توجه به خطرات عظیمش، به پرهیز از آن توصیه میگردد. منظور از نقد غیر مستقیم قدرت نیز، مباحثی در علم اخلاق است که در بادی نظر ممکن است ابعاد سیاسی آن آشکار نباشد، اما اندکی توجه، رویکرد انتقادی آن را هویدا میکند. تعریف سیاست و عدالت، تبیین صفات و ویژگیهای لازم برای حاکمان و همچنین نقد تملقگویی از جمله این مباحث است. نقد اخلاقی قدرت اگرچه زبان تندی ندارد و به اقتضای فضای علم اخلاق، توأم با بیان نرم و گاه غیرمستقیم است، درعین حال زاویۀ انتقادی آن با توجه به وضعیت سیاسی جامعه و نوع مباحث طرح شده کاملاً برجسته است.
The present article looks at the control of political power through the lens of Islamic ethics, which distinguishes between the two approaches of direct and indirect criticism by examining some ethical texts. In these texts, the direct critique of power, on the one hand, is necessary to correct the state of society; but on the other hand, given its enormous dangers, it is advisable to avoid it. In addition, the indirect critique of power refers to issues in ethics, the political dimensions of which may not be obvious in theory, but a little attention reveals its critical approach. Definition of politics and justice, explanation of the necessary traits and characteristics for the rulers as well as criticism of flattery are among these issues. Although the moral critique of power is not sharp and, due to the atmosphere of ethics, it is accompanied by soft and sometimes indirect expression, its critical angle is quite prominent given the political situation of the society and the type of issues raised.
خلاصه ماشینی:
در اين نوشتار براساس روش توصيفي ـ تحليلي مبتني بر مطالعات اسنادي و کتابخانهاي و با تکيه بر رويکرد فضيلتگرايي تلاش خواهد شد مواجهه منتقدانه عالمان مسلمان با اقتدار حاکمان، از لابهلاي مباحث اخلاقي آنان مورد بررسي قرار بگيرد و روشن خواهد شد که برخي از اصول اوليۀ اخلاق به شکلي بنيادين، شيوههاي اعمال قدرت را به چالش ميکشند و ازاينجهت مرور ديدگاههاي اخلاقي ميتواند وجوهي از نقد قدرت سياسي را، که کمتر موردتوجه واقع شدهاند آشکار سازد.
(همان: 229) مسکويه هشدار ميدهد حاکمي که براي پاسداري از دين نصب شده است لازم است که کار خويش را محکم بگيرد و بيدار باشد و در اين امر سستي نورزد و امور حکومت را با لذات شخصي خود در نياميزد و طالب کرامت و غلبه نباشد مگر از مسير درستش؛ چه اينکه اگر حاکم از بخشي از وظايف و مسائل مربوط به حکومتش غافل بماند از همان جا خلل و سستي در پايههاي مملکتدارياش رسوخ ميکند و در اين هنگام اوضاع دين تغيير ميکند و مردم در پي شهوات روان ميشوند و در بين آنها اختلاف و نفرت و پراکندگي و تفرقه پيدا ميشود و در نتيجه نظامي که مقصود شارع بود از بين ميرود.
(عظيمي، 1377: 48) ميرزاي نائيني در تنبيه الامة و تنزيه الملة، پس از بيان اهميت مساوات و نقشي که اين اصل اخلاقي در تحکيم عدالت و تقليل استبداد حکومت ميتواند داشته باشد به بيان هشت مورد از رعايت اصل مساوات در تاريخ صدر اسلام به وسيله پيامبر| ميپردازد که برخي از آنها مربوط به برابري حقوق حاکم با ساير افراد جامعه، بعضي ديگر مربوط به تساوي حقوق بستگان و نزديکان والي با ديگر افراد جامعه و مواردي نيز مربوط به رعايت تساوي حقوق بين شهروندان جامعه اسلامي است.