چکیده:
در فلسفه علوم اجتماعی با این سوال پژوهشی روبهرو هستیم: «جامعه که در عالم خارج و عینی وجود مستقل دارد چگونه تبیین شدنی است؟» این مسئله را با تاکید بر دیدگاه علامه طباطبایی با سه رویکرد بررسی میکنیم. بررسی مسئله با رویکرد زبانشناختی به دو گونه بررسی تک واژه هستهای و بررسی «باهم آیی» واژگان است و بررسی مسئله با رویکرد معرفتشناختی به بازاندیشی چگونگی تولید معرفت بشری نسبت به جامعه است و بررسی مسئله با رویکرد هستیشناختی به بازخوانی پرونده فلسفه نفس و تطبیق آن بر فرایند رابطه فرد و جامعه است. نوع این تحقیق توسعهای است و روش گردآوری، طبقهبندی و تحلیل اطلاعات در آن توصیفی ـ تحلیلی است. نتایج به دست آمده (یافتهها) از پژوهش حاضر این است: معناشناسی واژه «امه» بر وجود حقیقت مستقل آن دلالت دارد، و شناخت انسان از جامعه، شناختی از جمع آحاد نیست، بلکه شناخت حقیقتی در سوی دوم رابطه حقیقی فرد و جامعه است، و جامعه هست، چونان روحی دمیده شده بر پیکر آحاد. این نتایج تاییدی بر جامعهگرا بودن علامه طباطبایی است که با تبیینی ویژه از سوی ایشان در آثارش ارائه شده است.
خلاصه ماشینی:
این نقد منصفانه از تعبیر شهید صدر بهانهای شده است برای تأکید نگارنده بر این سخن که نمیتوان مراد علامه طباطبایی را از اصالت جامعه به وجودی دسته جمعی از افراد فروکاست.
» (همان: 312) برای نمونه، علامه طباطبایی تعبیر امت را سندی بر حقیقت جامعه دانسته است اما آیا میتوان این ایده را به جامعه حیوانی بسط داد؟ رابطه واژه امت با پرندگان چگونه تفسیرپذیر است، آنگاه که خداوند متعال میفرماید: «وما من دابة فی الأرض ولا طائر یطیر بجناحیه إلا أمم أمثالکم» (انعام / 38)؟ این اشکالی است که علامه جوادی آملی بر رویکرد زبانشناختی علامه طباطبایی وارد میکند.
(همان: 317) علامه جوادی آملی با چنین چالشی روبهرو است: اگر باور کنیم که پرندگان ادراک دارند، آیا باورکردنی است که سنت الهی از حیات و ممات، سعادت و شقاوت، طاعت و طغیان، و عزت و ذلت به جامعه مستقل حیوانی نیز نسبت دادنی است؟ آیا اطلاق امت بر حیوانات میتواند حقیقی باشد؟ آیا حیوانات افزون بر وجود فردی، وجود جمعی حقیقی نیز دارند؟ این بیان قرآن از باب حقیقت است یا تشبیه؟ چنانکه بسیاری از مفسران کاربرد این واژه را برای حیوان از باب تمثیل دانستهاند.
پرسش این است: درحالیکه جامعهشناس، دسترسی مستقیمی به خواص کلان جامعه ندارد و نمیتواند بدون اتکای به افراد و بدون تحلیل رفتار آنان، واقعیتی اجتماعی را درک کند یا گذری از زمان را پیشبینی نماید، با چه تبیینی میتوان مدعی شد که کلهای اجتماعی، واقعیت خارجی دارند و رفتارهای فردی، صرفا مؤید وجود جامعهای اصیل است، نه تکیه گاه معرفتی آن؟ به بیان دیگر، چگونه میتوان بر این سخن پای فشرد که معرفتشناسی نسبت به جامعه، منوط به معرفتشناسی نسبت به فرد نیست، بلکه مستقل از آن و با بازبینی جامعه رخ مینمایاند؟ چنانکه پیش از این بیان شد، علامه طباطبایی از رابطهای دوسویه و حقیقی خبر میدهد که یک سوی آن (فرد) مشاهدهپذیر است.