چکیده:
در طول تاریخ، محوریترین موضوعی که انبیای الهی کوشیدهاند مردم را به سوی آن سوق دهند، اصل توحید و نفی شرک بوده است. از جملة این تلاشها، رویکردهای استدلالی و عقلانی حضرت ابراهیم (ع) است که در قرآن کریم منعکس شدهاست. وی در مواجهة فکری با مشرکان زمان خود برای نفی ربوبیت ستارگان، ماه و... و نیز اثبات توحید ربوبی، از برهان بهره میگیرد. از این برهان، تبیینهای مختلفی صورت گرفتهاست.یکی از این تبیینها، ارجاع این استدلال به «برهان حدوث» است. این تبیین از سوی متفکرانی مورد انتقاد قرار گرفتهاست. این پژوهش با روش استنادی ـ تحلیلی ـ استنباطی، ابتدا به تبیین برهان مزبور و نیز انتقادهای وارد بر آن میپردازد و آنگاه این انتقادها را ارزیابی میکند و تبیین جدیدی از آن را با ارجاع مفهوم «افول» به «نقص و فقر ذاتی و وجودی» ارائه کردهاست، به گونهای که از آن انتقادها مصون باشد.
خلاصه ماشینی:
اما تفاوت این برهان (امکان فقری) با براهین پیشین آن است که متکی به مقدمهای با عنوان ابطال دور و تسلسل نیست، بلکه از همان آغاز بر مفهوم افول و غروب تأکید میکند و میگوید که افولکننده به دلیل فقر وجودی و عین نیاز بودن خود نمیتواند رب باشد و از آنجا که این ویژگی در همة ممکنات و مخلوقات موجود است، تنها کسی که میتواند رب باشد، خداوند است، چون تنها اوست که ویژگی فقر را ندارد.
تبیین گزارههای دوم تا ششم مبنی بر اینکه «هیچ آفلی مانند ستاره، ماه و خورشید نمیتواند رب باشد و تنها خداوند بیافول، شایستگی ربوبیت دارد نیز بر اساس دیدگاه فخر رازی به قرار زیر است و وی معتقد است که برهان حضرت ابراهیم در گزارة «لا أحب الآفلین» به گونهای است که به سه گروه با درجات معرفتی متفاوت (خواص، متوسطین و مردم عامی) پاسخ میدهد2.
دربارة اشکال سوم هم میتوان گفت هرچند سخن فخر رازی مبنی بر تقسیم مخاطبان آیه به سه گروه با ظاهر آیات سازگاری ندارد، اما به نظر نمیرسد که دلالت آیات بر حدوث (یکی از سه گزینة مذکور) خلاف ظاهر باشد؛ زیرا طبق این رویکرد، افول و غایب شدن ستارهها و سایر اجرام، نشانة حدوث آنها و در نتیجه، نشانة عدم کارآیی و تأثیرگذاری پیوسته و نیز دلیل بر نیازمندی آنها به غیر و عدم شایستگی آنها برای ربوبیت میباشد.