چکیده:
یکی ازمفاهیم و رویکردهای عمده در تمامی تاریخ اندیشه ، نیست انگاری بوده است. اما به طور تاریخی و خاص ، نیچه را فیلسوفی می دانند که بوجوه ایجابی و سلبی این رویکرد را مورد ملاحظه قرار داده است. در سنت ما نیز، رویکرد نیست انگاری بی سابقه نبوده، به گونه ای که می توان مدعی شد مفاهیم آن در رباعیات خیام بطورقابل تامل و منسجمی صورت بندی شده است. هم در رباعیات خیام و هم در آثار نیچه حوزه های نیست انگاری در ساحات هستی شناختی ، جهان شناختی، معرفت شناختی ، اخلاقی و اگزیستانسیالیستی ظهور پیدا کرده اند. این مقاله بر آنست تا قرابت اندیشه های این دو فیلسوف را در حوزه های یاد شده مورد بررسی قرار دهدو ناکید کند که خیام از این حیث حتی بر نیچه فضل تقدم داشته است وازگان کلیدی: خیام ، نیچه ، نیست انگاری ، جهان شناختی ، معرفت شناختی.
خلاصه ماشینی:
ايـن مقالـه بـر آن اسـت تـا قرابـت انديشه هاي اين دو فيلسوف را در حوزه هاي ياد شده مورد بررسي قرار دهد و تاکيد کنـد کـه خيـام از اين حيث حتي بر نيچه فضل تقدم داشته است .
اما در اين ميان ، با وجود اشتهار و اقبـالي کـه از سـوي پژوهشـگران بـه رباعيات خيام صورت گرفته است ، غالب درنگ و تأملات در سطح مضامين اين رباعيات بوده و مفاهيم بنيادين فلسفي بازگو شده در آن ، کمتر مورد تفقد و توجه قرار گرفتـه اسـت .
بر خلاف انديشۀ ياسپرس ، نيچه صرفاً نظريۀ بازگشت جاويـدان ايـن همـان را در تقابل با نظريۀ خلقت و آفرينش مسيحي طرح نکرده است (ياسپرس ،١٣٨٣: ١٢٠)؛ بلکه او بـه نظريه هاي جهان شناختي آناکساگوراس ، افلاطون ، ارسطو و همچنين افلوطين که قائل به وجود ضرورتي عقلاني در عالم بودند، هجوم مي برد.
مسئله اينجاست که اين دو نوع نظريه در دو سوي مقابل هم قـرار دارنـد؛ از يـک طـرف ، نظريۀ بازگشت اين همان ، بر فاقد ضرورت عقلاني بودن جهان و البته زنـدگي و تـاريخ انسـاني تأکيد دارد و از طرف ديگر نظريۀ ارادة معطوف به قدرت ، بر اراده و اختيـار انسـان در تقـويم عقلاني زندگي خويش مبتني است .
اما به زعم نيچه ، اين انـدوه درهـم پيچيـده در ايـن نيست انگاري را متافيزيک فلسفي - الهياتي غربي با ضرورت و غايـت گرايـي درمـان نبخشـيده است ، بلکه با توليد بافت هايي مفهومي ، زندگي را اندوه بارتر سـاخته اسـت .