چکیده:
اغلب فلاسفه قائل به ثبات مجردات هستند و حرکت را در آنها نفی میکنند. مهمترین مبنا و دلیل ایشان در این دیدگاه، برهان قوه و فعل است. در این برهان با تکیه بر تقابل (عدم و ملکه) میان فقدان (قوه) و وجدان (فعل)، اثبات میشود که قوه از شئون ماده است و جسم که قوه دارد، ماده نیز دارد. ایشان از این طریق هرگونه قوه را در مجرّدات، به واسطه بساطت و نداشتن ترکیب از قوه و فعل، نفی میکنند. ازآنجاکه حرکت، خروج شیء از قوه به فعل است و موجود بسیطی که مرکب از قوه و فعل نیست، نمیتواند حرکت داشته باشد، ثبات و عدم امکان حرکت در مجردات که وجودی بسیط و انفعالناپذیر دارند؛ اثبات میگردد؛ اما باید توجه کرد که قید «قوه» در حرکت، لزوما به معنای چیزی نیست که منشا آن «هیولا»ی مشائی باشد (کما اینکه منکران هیولای مشائی نیز قوه را در تعریف حرکت قید کردهاند)؛ بلکه «قوه» و «بالقوه» بودن با بساطت متحرّک و موضوع حرکت نیز سازگار است. بنابراین موضوع حرکت قرار گرفتن مجردات را به این دلیل که بسیط و فاقد ماده و هیولای مشائیاند، نمیتوان انکار کرد.
خلاصه ماشینی:
"همچنین اگر دلیل مقدمه اول، نبود قوه در مجرد به سبب نبود ماده و هیولا در آن باشد، باز مقدمه اول باطل و مردود است؛ زیرا همانطور که در نقد استدلال اول گذشت، استدلالهای اثبات هیولا و ماده اولی به معنای جزء بالقوه جوهری که هیچ فعلیتی غیر از فعلیت عدم فعلیت ندارد، مخدوش و باطل است؛ ثانیا مقدمه چهارم نیز پذیرفتنی نیست؛ زیرا همانطور که پیش از این بیان شد، چنانچه مقصود از «قوه» در تعریف حرکت به «خروج تدریجی شیء از قوه به فعل»، چیزی باشد که ناشی از جزء جوهری بالقوه جسم (هیولای اولی) است، با نفی و ابطال هیولای اولی، چنین قوهای نیز نفی و انکار میشود؛ اما اگر مقصود از «قوه» و «فعل»، دو امر انتزاعی از نقاط فرضی در وجود سیال و تدریجی متحرک باشد، در عین حال که قابل قبول است، هیچ منافاتی با وجود مجرد ندارد و آن نیز میتواند در عین بساطت و فقدان هیولای اولی، دارای وجودی تدریجی و سیال با نقاطی فرضی باشد که مفهوم قوه و فعل از آنها انتزاع میشود.
نقد و بررسی استدلال ششم نیز مخدوش و مردود است؛ زیرا اگر مقصود از «عرض» در عارض بودن حرکت بر شیء متحرک، «عرض» در مقابل «جوهر» باشد، چنین معنایی در «حرکت»، علاوه بر اینکه اثباتکننده جزئی در جوهر که قوه محض باشد (هیولا) نیست، صحیح نیز نمیباشد؛ زیرا لازمه چنین معنایی، معقول اول و مفهوم ماهوی بودن حرکت خواهد بود، درحالیکه حرکت از مفاهیم فلسفی است و به غیر از سهروردی، هیچیک از فیلسوفان آن را از اعراض بهشمار نیاورده است؛ اما اگر مقصود از «عرض» در عارض بودن حرکت، «عرض تحلیلی» باشد، یعنی از تحلیل وجود شیء بسیط سیال و مقایسه حالتهای متعدد و پیدرپی آن، انتزاع شده باشد، چنین معنایی نیازمند هیولا و ماده اولی و مستلزم ترکیب و انفعال در شیء متحرک نیست؛ زیرا در این صورت، مفهوم «قوه» از اجزای فرضی واقعیت بسیط سیال انتزاع میشود و هر یک از این اجزا، با اینکه فینفسه بالفعل است، خود بعینه نسبت به جزء بعدی خود بالقوه است."