چکیده:
اومانیسم به عنوان نگرش حاکم بر دوره مدرنیته، موجودیت خود را تا حدود بسیاری مرهون مبانی و روش معرفتشناختی دکارت است. ویژگیاصلی معرفتشناسیدکارتاصالتدادنبهعقلانیتابزاریاست. به عقیده او میتوان با عقل و بدون هرگونه توسّلی به حواس، به شناختی از واقعیت دست یافت. او با این مبنا خود را به نحوی مطلق به صورت موجودی میشناسد که وجودش یقینیتر از همه چیز است. او اگرچه یک اومانیست به معنای امروزی نیست، اما محصول معرفتشناسیاش تصویری از انسان ارائه میکند که او را محور جهان هستی و ماسوای او را ذیل هستی او قرار میدهد. علامه محمدتقی جعفری از جمله فیلسوفان معاصر است که با عرضه مبانی معرفتشناختی متفاوتی به نقد اومانیسم پرداخته است. او ضرورت شناخت را در راستای نظام حیات معقول میبیند و معتقد است حواس طبیعی، عقل نظری، شهود عرفانی و وحی از ابزار معرفت است.این مقاله به قصد تحلیل انتقادی اومانیسم دکارتی ابتدا ارکان معرفتشناسیدکارت را تبیین و در ذیل هر یک دیدگاه علامه جعفری و وجوه تشابه و تضاد اندیشه آن دو را مطرح نموده است.
Humanism، as the foremost outcome of modernism، owes its entity to Descartes' epistemological principles and methods to a large extent. The main feature of Cartesian Epistemology is to acknowledge the instrumental rationality. As Descartes opines، cognition of truth is possible through reason، without employing any of the five senses. On this basis، he recognizes himself as an entity whose existence is absolutely and undoubtedly certain. Though not being a humanist by its contemporary definition، Descartes' epistemological outcome portrays human being as the nucleus of universe، placing non-human entities beneath him. Allameh Mohammad-Taqi Ja'fari، the contemporary philosopher، has put forth different epistemological principles to criticize humanism. He validates the necessity of cognition in alignment with rational living system، believing that natural senses، pure reason، mystic intuition، and revelation are the means to knowledge. Aiming to conduct a critical analysis of Cartesian humanism، the current paper first sheds light on the principles of Cartesian epistemology، and then explains Allameh Jafari's opinion on each principle، thereby delineating the agreements and disagreements between the two scholars regarding each of the principles.
خلاصه ماشینی:
"محصول اومانیستی معیار معرفت از دیدگاه دکارت یکی قراردادن انسان به عنوان فاعل شناسا است؛ بهگونهایکه حتی شناخت خدا نیز از دریچۀ اندیشۀ انسان میسر است؛ ثانیا بیاعتباردانستن دیدگاههای تاریخی و تکیۀ صرف به یافتههای عقل بشری است که مسیر را برای تحقق مهمترین اصل اومانیسم، یعنی انسان محوری به جای خدامحوری، هموار میکند.
ازآنجاکه ادراککنندۀ حقیقی در وجود انسان قوۀ فاهمۀ (عقل) اوست، آنچه به ادراک در میآید نیز باید با ادراککننده همسنخ باشد؛ لذا قوۀ فاهمه حتی در ادراک محسوسات نیز به شهود ذات آنها نایل میشود نه اعراض آنها؛ بنابراین از نظر دکارت امکان رسیدن به شناخت در دایرۀ محسوسات وجود دارد، اما این بدان معنا نیست که تمام یافتههای حواس لزوما مطابق با واقع باشند.
با بررسی دیدگاههای معرفتشناختی جعفری میتوان چنین استنباط کرد که او تحقق اولین اصول دستورالعمل دکارت در دستیابی به معرفت را صرفا در بدیهیات امکانپذیر میداند؛ چراکه اگر صدق به معنای برخورداری شناخت از وضوح و تمایز باشد، صرفا با اشراف و احاطۀ بیواسطه بر موضوع شناخت حاصل خواهد شد و چنین احاطهای نسبت به هیچ یک از مدرکات، اعم از محسوس و غیرمحسوس، تحقق نمییابد؛ البته امکان حصول چنین معرفتی منتفی نیست، اما مستلزم بهفعلیترسیدن بعد روحی حیات است که با اتکای محض به ادراکات عقل نظری حاصل نمیشود (جعفری، 1389،ص130).
2. در نظر دکارت آنچه در انسانها فطری است، قابلیت تولید و احضار مفاهیم است و ناگزیر ادعا میکند که همۀ مفاهیم فطری بدیهی نیستند؛ اما در اندیشۀ جعفری آنچه موصوف فطریبودن واقع شده، خود معرفت است، نه امکان و قوۀ دستیابی به آن و بر این اساس اگر معرفتی را در شمار مفاهیم فطری قلمداد شود، ضرورتا باید به بدیهیبودن آن نیز اذعان نمود."