چکیده:
ایرانیان در عصر باستان، بر مبنای اندیشه ایرانشهری، روابط خود را بر پایه تساهل، تسامح و میانه روی و نیز آزادی در باورها، سنت ها، آیین ها و مذاهب قرار داده بودند و با این شیوه توانستند یکی از بزرگ ترین و قدرتمندترین دولت های آن روزگار را پدید آورند. این اندیشه در طول قرون متمادی و در ساختار جهان امروزی نیز پایگاه داشته است و روابط بین ملت ها و دولت ها بدون توجه به این اندیشه نمی تواند دیر پا باشد و از بروز جنگ ها ، خونریزی ها، کشتارها و نفی بلدها جلوگیری کند. شیوه پژوهشی مقاله حاضر، بر اساس مطالعات کتابخانه ای است که جاودانگی اندیشه های ایرانشهری در روابط خارجی ایران با سایر کشورها طی دوره های تاریخی عصر باستان مورد بررسی و کنکاش قرار گرفته است.
Inspired by the idea of Iranshahr ancient Iranians established relations based on tolerance and moderation، freedom of beliefs، convictions، tradition and religion thereby creating of the greatest governments of ancient times. This idea has endured century after century and runs through the fabric of nowadays world as international relations cannot be envisioned absent this idea which can prevent wars، bloodshed، slaughtering of the innocent and dislocations. The current article has used library sources to study the immortality of the idea of Iranshahr in the conduct of Iranian foreign relations with other nations in the course ancient historical periods.
خلاصه ماشینی:
"اساسی ترین بنیان اندیشۀ سیاسی ایرانشهری ، وحدت سیاسی سرزمین ایران بـود و گرچه نظریۀ شاه آرمانی ایرانشهری که می باید نظم و امنیت را همراه عـدل و داد برقـرار کند، ممکن نشد و تحلیل موجبات آن محل بحث ما نیست ، اما ایـن اندیشـه همـواره در کانون تحلیل اندیشمندان قـرار داشـت :فرهمنـدی موجـب بقـای حکومـت اسـت و نـا فرهمندی گسستگی آورد و این فرهمندی همان دادگری و راستی است و هیچ وابستگی به مکان جغرافیایی و قومی به معنی نژادی آن ندارد و هر ایرانی که از راستی و دادگـری روی گردان شود، انیرانی است (همان : ٨٨-٨٧) و عدالت در تمـامی رفتـار و کـردار و بـه ویژه در روابط با دیگر مردمان امری ضروری است و نخستین شرط در عملکـرد، اندیشـۀ ایرانشهری و با از میان رفتن آن ، بی نظمی و برهم خوردن انتظام اجتماعی روی می دهـد که مایۀ تباهی دولت و سقوط پادشاهی و نابودی تمدن و فروپاشی مـی شـود و دانـش و عقل زیان می بینند و واقعیات جایگاه خود را به موهومات می دهند و هر کس نتوانـد بـه اندازة کفایت از زندگی بهره گیرد، شادی رخت بر می بندد و آشوب همه گیر مـی شـود و تباهی فراخی می یابد."