چکیده:
فلسفه اخلاق از زمان افلاطون و ارسطو تا چند دهه پیش نه فقط ساخته فلاسفه مرد بوده که متناسب مخاطب مرد هم پرداخته میشده است. در دهههای اخیر زنان فیلسوف در حوزههای گوناگون فلسفه اخلاق قلم زدهاند. برخی به اخلاق فضیلت-بنیاد جان تازهای بخشیدهاند؛ برخی اخلاق مراقبت-بنیاد را پروراندهاند و برخی مانند فمینیستهای رادیکال از اخلاق عشق سخن گفتهاند. گرچه این متفکران همگی به یک نحله فکری تعلق ندارند، اما از نوشتههای آنان آوای مشترکی به گوش میرسد که با جریان غالب در فلسفه اخلاق متفاوت است. این مقاله به بررسی این صدای متفاوت مشترک پرداخته و نشان داده است که این متفکران، در تقاضا برای به رسمیت شناختن عواطف و روابط انسانی در فلسفه اخلاق متفق هستند. با به رسمیت شناختن عواطف و روابط، مفهوم خودآیینی به چالش کشیده شده و مرزهای فاعل اخلاقی از درون و بیرون تغییر میکند. خود اخلاقی نه تنها نسبت به اعمال جوارحی که نسبت به حالات درونی خود نیز اخلاقا مسئول بوده و باز مسئولیت اخلاقی متفاوتی نسبت به دیگران نزدیک خود خواهد داشت. ورود نگاه جنسیتی به اخلاق در نهایت همیشه به دنبال واگرایی ذاتگرایانه نیست که پیشنهاداتی برای دستیابی به همگرایی دارد که در این مقاله بررسی شده است.
خلاصه ماشینی:
ارسطو این پرسش را پیش می کشد که آیا برده جز خصال خویش به عنوان ابزار خدمتگزاری ، فضیلت های گران مایه تـری ماننـد میانـه روی ، دلیـری ، دادگـری و دیگـر محاسن اخلاقی را هم دارد یا جز خدمت بدنی فضیلت دیگری دارا نیست ؟ او همین سوال را درباره زنان و کودکان هم به میان می آورد و در شرح مسئله خود می پرسد «آیـا فضـیلت کسانی که طبعافرمانروایند با فضیلت آنان که طبعافرمان بردارنـد یکیسـت ؟»١(ارسـطو،١٣٥٨: ١٢٥٩ب ) او در ادامه تاکید می کند فرمانروایان که همان مردان شهروند آزاد آتن هسـتند، بـا فرمان برداران ، یعنی همه دیگر اعضای آتن اعم از زن و برده و کودک ، تفاوت کیفی دارند و «میان فضایل آنان باید فرق باشد» (همان ، ١٢٦٠الف ) او برای اثبات ادعـای خـود مبنـی بـر تفاوت ذاتی میان فرمانروایان و فرمانبرداران از ایدة افلاطونی چند بخشی بودن نفس کمک می گیرد و می گوید همانگونه که در نفـس دو بخـش فرمانـده (دارای خـرد) و فرمـان پـذیر (بی بهره از خرد) داریم و برای هریک فضیلتی جداگانـه قائـل هسـتیم بایـد آن را در سـایر شیوه های فرمانروایی و فرمانبرداری نیز بپذیریم ، زیرا گرچه همه احاد جامعه واجد نفس دو وجهی هستند طبعا و ذاتا با هم متفاوتند.
٤. جستجو برای یافتن افق های مشترک چنانکه اشاره شد، بازاندیشی درباره عواطف ، قرار گرفتن خود عاقل دربرابـر/درکنـار خـود ارتباطی و اهمیت دادن و اعتبار یافتن قلمرو خصوصی و ارزش های آن بینش های تازه ای در اخلاق و درباره فاعل اخلاقی ایجاد کرد که گرچه یکسره و بـه طـور مسـتقیم متـاثر از جنسیت و ورود این مفهوم به ساحت نظریه پردازی نبود، اما می توان در مواردی به شـکل واضح و عینی و درمواردی به شکل ضمنی از تاثیر قدرتمند آن سخن گفـت و دفـاع کـرد.