چکیده:
«رسم» در منطق سنتی به معنای شناساندن یک شیء به وسیله ویژگی های اختصاصی و ماهوی آن است؛ به گونه ای که موجب شناخت ویژگی های مرسوم می گردد اما در رویکرد بیشتر منطق دانان، رسم مشروط به شرایطی است که به ناکارآمدی آن می انجامد. بر این اساس، آنان ناگزیر شده اند تمام تعریف هایی را که از «وجود»، «معقولات ثانی» اعم از منطقی و فلسفی ارائه داده اند، لفظی بنامند که نه مفید معرفت جدید، بلکه تنها بیانگر نوعی این همانی تحلیلی هستند؛ همان گونه که حتی مقولات ماهوی نسبی رسم ناپذیر می شوند، بر اساس «اصالت وجود» تعریف رسمی، «سالبه به انتفاء موضوع» می شود.
به نظر می رسد با بازنگری در تعریف و شرایط رسم و تعمیم آن به عوارض غیرماهوی، می توان رویکرد دیگری را مطرح کرد که در آن اقسام، قلمرو و کارکرد رسم گسترش می یابد تا آنجا که شامل عوارض ماهیات نسبی و غیرماهوی هم می شود و از این رو، می توان مدعی شد تعریف وجود، مفاهیم ثانوی و بسیاری از تعریف های حدی، تعاریف رسمی بوده و از نوع قضایای ترکیبی هستند؛ همان گونه که اوصاف تحلیلی را هم دربرمی گیرد و در نتیجه آن، سخن گفتن از ویژگی های خداوند نیز از قضایای معرفت بخش بوده و اقامه برهان مبتنی بر آن ممکن خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"به نظر میرسد با بازنگری در تعریف و شرایط رسم و تعمیم آن به عوارض غیرماهوی، میتوان رویکرد دیگری را مطرح کرد که در آن اقسام، قلمرو و کارکرد رسم گسترش مییابد تا آنجا که شامل عوارض ماهیات نسبی و امور غیرماهوی هم میشود و از اینرو، میتوان مدعی شد تعریف وجود، مفاهیم ثانوی و مانند آنها تعریف حقیقی داشته و بسیاری از تعریفهای حدی، تعریف رسمی و از نوع قضایای ترکیبی هستند؛ همانگونه که اوصاف تحلیلی را هم دربرمیگیرد و در نتیجه آن، سخن گفتن از ویژگیهای خداوند نیز از قضایای معرفتبخش بوده و اقامه برهان مبتنی بر آن ممکن خواهد شد.
در پاسخ به این اشکال میتوان گفت که: اولا، تعریف به امری مفرد هم ممکن است، همچنانکه پیشتر بیان شد؛ ثانیا، ویژگی و اعراض، اختصاص به ماهیات مرکب ندارد، بلکه بسایط نیز میتوانند لوازم و عوارض متعدد داشته باشند؛ همانگونه که أبسط بسایط، یعنی ذات واجب، اینگونه است.
پس این مسئله ممکن است دو دلیل داشته باشد: اول اینکه، بسایط هم لوازم متعدد دارند و به نظر ابنسینا، میتوان از آنها اجزای ذاتی عقلی به دست آورد و به استفاده از آنها حتی تعریفی مانند تعریف حدی ارائه کرد: «إذا کان بسیطا، و حینئذ یخترع العقل شیئا یقوم مقام الجنس و شیئا یقوم مقام الفصل» (ابنسینا، 1411، ص36)؛ دوم اینکه فکر، اختصاص به ترتیب امور ندارد، بلکه استفاده از یک امر هم کفایت میکند."