چکیده:
پروین یکی از بزرگترین قطعه سرایان شعر فارسی است . در عرفان تحت تاثیر مولانا و عطار و سعدی است . او اندیشه های دینی و عرفان زاهدانه را در قالب موعظه و اخلاق بصورت مناظره بیان می کند تا حکایت گر درد و رنج مردم جامعه زمان خود باشد. در قصیده «عشق حق » عالم را خیر محض دانسته و در مثنوی «لطف حق » از توحید افعالی سخن گفته و در داستان «گره گشای » بلای الهی را رحمت دانسته و آن را توجیه می نماید. پروین عقل را هم مانند عرفان در خدمت موعظه و اخلاق گرفته و آن را با عشق در تقابل نمی داند. و همانند عرفا آرزوی رهایی از زندان تن را داشته و گرفتاری زنان دوران خود را از بی دانشی آنها دانسته و می کوشد تا آنها را با مردان برابر کند. آنچه شعر پروین را رنگ و بوی خاص داده و سرشار از عاطفه نموده احساس مادرانه است .
خلاصه ماشینی:
"چنانکه گوید: بس گره بگشوده ای از هـــر قبیــل این گره را نیز بگشا ای جلیــل این دعا می کرد و می پیمـــــود راه ناگه افتادش به پیش پا نگـــاه دید گفتارش فساد انگیختــــــــه وان گره بگشوده گندم ریختــه بانگ برزد کای خـــــــدای دادگر چون تو دانایی نمی داند مگــر سالها نرد خــــــدایی باختـــــی این گره را زان گره نشناختــی این چه کار است ای خدای شهروده فرقها بود این گره را زان گـره چون نمی بیند تو بیننــــــــده ای ؟ کاین گره را برگشاید بنــده ای تا که بر دست تو دادم کـــــار را ناشتا بگذاشتی بیمـــــــار را هر چه در غربال دیدی بیختــــــی هر عسل هم شوربا را ریختــــی من تو را کی گفتم ای یار عزیـــــز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن کره را چون نیارستـی گشــــود این گره بگشودنت دیگر چـه بود من خداوندی ندیم زیـن نمــــــط یک گره بگشودی آنهم غلــــط آنگاه حکمت آن را پیدا کردن همیان زر بیان کرده و شروع به تفسیر بلا در عرفان می نماید و دقیقا با عبارت مولانا شروع کرده و می گوید: هر بلایی کز تو آیـــــد حکمتی است هر که را فقری دهی آن دولتی است تو بســـــی زاندیشه برتر بـــوده ای هر چه فرمان است خود فرمـوده ای تیشـــــه زان بر هر رگ و بندم زننــد تا که با لطف تو پیونــــــــدم زنند گــر کسی را از تو دردی شــد نصیب هم سرانجامش تو گردیدی طبیــب رزق زان معنـــــی ندادندم خســـان تا تو را دانم پناه بـی کســــــــان ناتوانی زان دهـــــی بـر تندرســـت تا بدانــد کآنچه دارد زان توســـت زان به درها بردی این درویـــــش را تا که بشناسد خــدای خـــویش را اندرین پستی قضایـــم زان فکنــــد تا تو را جویم تو را خوانـــم بلنـــد در تو پروین نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حـق نمی افتد زجـــوش (دیوان ، صص ٧، ٢٩٣) همچنان که دیدم پروین بلاء را از نوع بلا تنبه و آگاهی دانست که برای آگاه کردن مردم می آید تا چشم دل آنها را به حکمت خداوندی روشن کند."