چکیده:
نظریههای توسعهسیاسی دارای مبادی و ریشههای فلسفی متفاوتی هستند، همچنین براساس موقعیت سیاسی، بستر تاریخی و جغرافیایی که در آن مطرح شده از جهتگیری علمی، اقتصادی، جامعهشناختی، انسانشناختی، تاریخی، جغرافیایی و سیاسی ویژهای برخوردار میباشند. در بین رویکردهای مختلف علمی به توسعه، جامعهشناسی سیاسی تاکید و دیدگاهی را مدنظر دارد که براساس آن به توسعه به مانند فراگردی توجه دارد که به تغییرات اجتماعی گستردهای دامن میزند. همچنین از عوامل ساختاری، فرهنگی و شبکههای مبادلات اجتماعی درون و بیرون جوامع متاثر میگردد. از این جهت بررسی رابطه میان توسعهسیاسی و جامعهشناسی سیاسی و تحول در این رابطه در عرصههای گوناگون حائز اهمیت است. هدف از پژوهش حاضر بررسی ارکان توسعهسیاسی و نقش جامعهشناسی در این حوزه و همچنین تحولات آن در مطالعات جامعهشناسی نوین است. سوال اصلی که مطرح میشود این است که چه نسبتی میان توسعهسیاسی و مطالعات جامعهشناسی سیاسی وجود دارد. فرضیه پژوهش بیانگر این مطلب است که جامعهشناسی سیاسی با محور قرار دادن جامعه بعنوان مبنای تحولات سیاسی، شناخت صحیح آن را بنای توسعهسیاسی میداند. این پژوهش با استفاده از روش توصیفی- تحلیلی و بهرهگیری از مطالعات کتابخانهای در کنار متون معتبر به این نتیجه دست یافته است که با نزدیک شدن به تحولات جهانیشدن، جامعه نقش اصلی را در توسعهسیاسی بازی میکند و مطالعات جامعهشناسی بر مدار اهمیت جامعه نسبت به دولتمحور بودن نظریههای توسعه تاکید میورزد.
خلاصه ماشینی:
"نامهای لوسین پای، گابریل آلموند، جیمز کولمن، لئونارد بایندر، مایرون وینر، دیوید آپتر، هارولد سول، ساموئل هانتینگتون و شماری دیگر از صاحبنظران در این زمینه مطرح است که درباره نهادهای اجتماعی- سیاسی و فرهنگی کشورهای در حال توسعه به ویژه از دیدگاههای اقتصادی، اجتماعی، روانشناختی، مردمشناختی و سیاسی مطالعات تجربی زیادی کردهاند تا روند تغییر در این کشورها را توضیح دهند.
از این رو، نگاه سیستمی دیدگاه خاصی نسبت به توسعه دارد که در قالب توسعه سیستم سیاسی و اجتماعی عمل میکند، افزایش ساختار و کارکردی به منظور تدوام سیستم توانایی تبدیل دادهها به سیاست و کاهش فشار سیستم از جمله رویکردهای توسعهسیاسی در نگرش سیستمی است.
دانشمندان علوم سیاسی آمریکایی که عمدتا در سطحی گسترده بر نظریههای اقتصادی و اجتماعی موجود تکیه میکردند، ضمن شرح و تفسیر مفهومنوسازی و توسعهسیاسی، به یک فرض مسلم اعتقاد داشتند و آن اینکه سیاست نظامهای سیاسی در حال ظهور جهان سوم باید همان روال بی دردسر رشد اقتصادی، ثبات اجتماعی، نوسازی سیاسی، توسعه اقتصادی و دموکراتیزه شدن را طی کنند که کشورهای صنعتی دو سده پیشتر از این طی کردهاند.
در این حالت با توجه به شکلگیری عرصه پستمدرن تحولاتی اجتماعی فرایند توسعه دچار تغییر شده و رابطهای جدید میان توسعهسیاسی و جامعهشناسی سیاسی بوجود میآید که در ذیل به آن میپردازیم.
این نقش در جامعهشناسی کلاسیک نیز وجود داشت اما، جامعهشناسی کلاسیک به بررسی پایههای اجتماعی دولت توجه داشت و دولت را کانون مطالعه خود قرار میداد و اینکه توسعهسیاسی به نوعی گستردگی و تدوام دولت به منظور ایفاء نقش در جامعه بود که بعدها در قالب دولت وابسته و سرکوبگر مورد انتقاد قرار گرفت."