چکیده:
از مهمترین ارزشها، صداقت و آفت اصلی آن دروغگویی است که یکی از رذایل اخلاقی محسوب می شود. دروغ در تمامی شرایع الهی حرام است و تا ضرورت و مصلحت مهمی در میان نباشد، گفتن آن جایز شمرده نمی شود. اگر تحصیل این مصلحت لازم شود، حرمت آن بر طرف گشته و مشمول قاعده "اهم و مهم" و یا به تعبیری "دفع افسد به فاسد" می شود. با این همه، آیات قصص قرآنی نشان دهنده مواردی است که بر اساس ضرورت و برای حفظ مصالح فرد و جامعه، دروغ و به تعبیر دقیقتر "توریه"، جایز شمرده شده است.حضرت یوسف (علیه السلام) بنا به مصالحی، بنیامین را با طرحی وحیانی نزد خود نگه داشت و برادران را به سرقت متهم ساخت. حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای عدم شرکت در مراسم عید مشرکان و به منظور شکستن بتها اعلام کرد که بیمار است. وی پس از شکستن بتها نیز هنگامى که از وى در این باره پرسش شد، آن را به بت بزرگ نسبت داد. موارد دیگری نیز در قرآن وجود دارد که مفسران حکم جواز توریه و دروغ مصلحت آمیز را از آنها استنباط نموده اند.
خلاصه ماشینی:
۶٧ دوفصل نامة دانشگاه قم : سال دوم شماره اول ـ بهار و تابستان ١٣٩٥، شماره پياپي ٣ گذاشتن جام شاه در ميان بار برادر و برادران را به سرقت متهم کردن ؛ شرکت نکردن در مراسم عيد مشرکان به منظور شکستن بتها در غياب آنان و نسبت دادن آن به بت بزرگ و خـود را بيمار معرفي کردن ؛ براي حفظ جان خود، ايمان خود را پنهان کردن ؛ و موارد ديگري از ايـن قبيل نشان دهنده جواز توريه ، و کتمان حقيقت است که به تفصيل به بيان آن ها مي پردازيم .
٧١ دوفصل نامة دانشگاه قم : سال دوم شماره اول ـ بهار و تابستان ١٣٩٥، شماره پياپي ٣ علي بن ابراهيم قمي و حويزي به نقل از امام صادق (ع ) آورده اند: نه بت بزرگ اين کار را انجام داد نه ابراهيم دروغ گفت ، بلکه منظور اين بود که اگر بـت بـزرگ ايـن کـار را کـرده حرف بزند و اگر حرف نمي زند پس هيچ کاري انجـام نـداده اسـت (قمـي ، ١٣۶٧ ش، ج ٢: ٧٢؛ حويزي ، ١۴١٢ ق، ج ٣: ۴٣١).
» (که يک مورد مربوط به شکسـتن بت هـا است )، مي نويسند: محال نيست که خداوند متعال به خليل خود اذن داده باشد تا بـدين وسـيله با مردم احتجاج کرده ، مواضـع اشتباهشـان را بفهمانـد و سـوء نظرشـان را نسـبت بـه خودشـان بفهمند، همان طور که به حضرت يوسف ياد داد تا برادرانش را سارق معرفي کند در حالي که ٧٢ بازتاب توريه و دروغ مصلحت آميز در آيات قصص از منظر مفسران فريقين سارق نبودند (طبري ،١۴١٢ ق، ج ١٧: ٣١؛ ثعلبي ، ١۴٢٢ ق، ج ۶: ٢٨٠؛ بغوي ، ١۴٢٠ ق، ج ٣: .