چکیده:
وجود در فلسفه کانت به مفهومی مقولی بدل میشود که با انکار عینیت وجود به مثابه کمال، در یک چرخش ذهنگرایانه جدایی ذهن و عین را نتیجه میدهد. اما خارجیت وجود مبنایی است که نمیتوان به آسانی از آن عبور کرد؛ هرچند با مشکل بساطت و غیریت، و تاریخی و فراتاریخی بودن مواجه است. مسئله این است که چگونه باید از تنگنای این تعارضات عبور کرد. با فرض قاعده فرعیه، میتوان ضمن نقد سفسطه، به اثبات وجود به مثابه امر مشترک میان عین و ذهن راه یافت. حقیقت هستی بسیط است و در بساطتاش سیطره مطلق بر هر کثرتی دارد و از همین رو به مثابه کل، تمام کثرات را در خود دارد و بدون استثنا برای همه هست. به اینترتیب، بر اساس تشکیک وجود، غیریت هستی را باید ناشی از حدود بساطت آن دانست. هرآنچه بهرهمند از هستی است با هستی بسیط مواجه است، مواجههای که تکین و خاص است. هستی حقیقت بسیطی است که در مقام تحقق در دیگری حضور یافته و بساطت آن غیبت تلقی میشود، حال آنکه غیریت، چیزی جز تعین بساطتِ «هستی» نیست.
خلاصه ماشینی:
در این میان به نظر میرسد که بر اساس قاعده فرعیه ، اثبات رابطه میان موضـوع و محمـول بـدون بـاور بـه وجود عینی موضوع و محمول ممکن نباشـد؛ در ایـن صـورت هسـتی، نـه رابطـه میـان موضوع و محمول ، بلکه اصل تحقق آن ها خواهد بود؛ هسـتی منطقـا بایـد بـر موضـوع و محمول و رابطه بین شان مقدم باشد.
چنین نیست که وجود، امری اعتباری باشـد (مـثلا صرفا رابطه میان موضوع و محمول باشد)، بلکه وجود در اعیـان محقـق اسـت ، چـرا کـه شایسته ترین امر برای تحقق است (صدرالدین شیرازی، ١٣٨٧: ٢٥-٢٦).
بیان پارمنیدسی ملاصدرا دقیقا نقطه مقابل نگاه کانت است کـه وجـود را مسـتقل از موضوع و محمول نمیداند، کانت از خلط «موجود» با «وجـود» بـه ایـن نتیجـه رسـیده است که وجود چیزی جز نسبت میان موجودات نیست ، اما اگـر نسـبت را بپـذیرد، بایـد وجود محمولی را هم بپذیرد، یعنی وجود مستقل را که روابط متعلق به آن هستند، حال در خود وجود محمولی نیز باید میان ماهیت و وجود فرق گذاشت .
فراچنگ آمـدن حصـولی هستی در این رخداد زبانی از آن جهت است که «هسـتی» بـه نحـو ثبـوتی بـر «مـن »، «دیگری» و «زبان » تقدم دارد و در حقیقت این تشکیک وجود است که در غیریت مـن و دیگری به شکل گیری زبان منجر میشود.
بـه ایـن ترتیـب وجـود مبنـایی است که در عین بساطت و غیریت اش ، از آن جهت که بین الاذهانیت و ارتبـاط «مـن » و «دیگری» را تضمین میکند، در عین حال بر اساس همین بین الاذهانیت امکان شناخت واقع را نیز ممکن میسازد و از این رو سفسطه باطل است .