چکیده:
از جمله مباحث پایدار و نامیرای فلسفه سیاسی و اخلاق موضوع عدالت است.از اینرو
در این باب فلاسفه در دورانهای مختلف و با رویکردهای متفاوت به این مهم
پرداختهاند.مقاله حاضر به صورت خاص، دو فیلسوف متعلق به دو دوره متفاوت یعنی
افلاطون و راولز را که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم اما مؤثر دغدغه عدالت
داشتهاند، برگزیده است مبنای انتخاب این دو متفکر این است که آنها فراتر از فردیت
خود نماینده و بیانگر دو مدل متفاوت و به تعبیر جزئیتر متقابل در عرصه فلسفیدن
عدالت هستند.بر این اساس در تک نگاشت حاضر در پی آن هستیم که با تمرکز بر بخش
مقایسهپذیر دو اثر«سیاست»افلاطون و«نظریه در باب عدالت»راولز به طرح برشی از
اندیشه آنها در مورد عدالت بپردازیم.با انجام این کار در مییابیم که افلاطون از
درون انسان مبحث عدالت را شروع میکند، و در مقابل راولز از بیرون انسان بحث عدالت
را پیش میکشد.
خلاصه ماشینی:
"به عبارت دیگر، اصل سامانبخش افلاطون در باب عدالت محصول توامان بررسی و نقد تکتک نظرات مطرح شده یعنی رعایت قواعد، روابط و مناسبات اجتماعی واسطه، در بستری سیاسی، اخلاقی و فکری خاص هر یک و نیز تلقی آنها(علیرغم تفاوتهایشان)به عنوان یک کل شکل است.
از نظر متنی و نیز ویژگیهای سبک نگارش کتاب اول همپرسه«سیاست»میتوان گفت که افلاطون فیلسوف از منظر و بر اساس مفاهیم فلسفی تمایزی ایجاد میکند میان«بود»و«نمود» )Ibid:340A( و این که عدالت به عنوان یک بایستی یا کمال اخلاقی درونی را از منظر بود و نمود باید مورد تحلیل قرار داد.
در این مجموعه ماهیت درونی عدالت مطرح نیست بلکه به وجود جلوههای بیرونی و نیز اعمال و رفتار و کنش و اقداماتی که افراد حاضر در اجتماع(پولیس)عادلانه میبینندن و میپندارند توجه میشود و اگر فرد و اجتماع بر این اساس رفتار و اقدام کنند رفتار و اقدام آنها عادلانه است در اینصورت عدالت ارتباطی با خود و درون فرد، اجتماع، نیکبختی و بهروزی آنها ندارد بلکه به عنوان ارزش اجتماعی، امری بیرونی محسوب میشد که فرد و افراد عریان و تهی از هرگونه کیفیت و ویژگی اخلاقی و معنوی باید خود را با آن ارزش بیرونی خود را وفق و انطباق دهند.
با داشتن این اصل سامانبخش در برابر سه نظر مطرح شده در کتاب اول همپرسه«سیاست»از زبان افلاطون میتوان گفت اول، عدالت خیر درونی خاص و ویژه نفس است که باید اعمال و رفتار و کنش خود را بر اساس آن ترتیب دهیم."