چکیده:
یکی از محوری ترین مباحث در حوزه فلسفه اخلاق، بحث واقع گرایی و غیرواقع گرایی است .
واقع گرایی در اخلاق به این معناست که ارزش و لزوم اخلاقی واقعیت عینی دارند و جمله های
اخلاقی واقع نما هستند. از سوی دیگر، ریچارد مروین هیر، یکی پرآوازه ترین فیلسوفان اخلاق
است و نظریه وی، توصیه گرایی، یکی از معروف ترین نظریات در اخلاق هنج اری شمرده
می شود. یکی از پرسش های اساسی که با تحقیق و تدقیق در مولفه های موجود در توصیه گرایی
هیر به ذهن می آید آن است که: آیا توصیه گرایی مکتبی واقع گراست یا غیرواقع گرا؟ در این
پژوهش کوشید هایم به این پرسش مهم پاسخ دهیم.
با استفاده از روش توصیفی تحلیلی و با مقایسه توصی هگرایی عام هیر با واقع گرایی اخلاقی،
این نتیجه به دست آمد که ب هرغم دلالت ظاهری برخی از مولفه های دیدگاه توصیه گرایی بر
واقع گرا بودن آن، این دیدگاه به دلیل تاکید بر توصیه به عنوان معیار ارزش افعال اختیاری انسان،
غیرواقع گراست. در خصوص واقع گرا یا غیرواقع گرا بودن خود هیر نیز باید یادآور شد که اگر هیر
بر دیدگاه توصیه گرایی پایبند مانده باشد ، غیرواقع گراست ، ولی اگر شواهد و مدارک دال بر
سودگرا شدن هیر صحت داشته باشد، ازآنجاکه مراد از سود، سود واقعی است نه ذهنی، وی
واقع گرا شده است.
The question of objectivism is one of the key questions in moral philosophy. Moral objectivism states that moral values and obligations are objective and moral statements reflect objective truths. A prominent moral philosopher, Richard Mervyn Hare, believes in prescriptivism, a popular theory in moral philosophy. The question that arises with regard to Hare’s theory is: Is prescriptivism an objectivist school of thought? The present study attempts to answer this question. Using an analytic and descriptive methodology and comparing Hare’s general prescriptivism with moral objectivism, the study concludes that prescriptivism, despite the fact that some of the components of this theory reflect its objectivity, is not objectivist because of its emphasis on prescription as a criterion of voluntary acts. If Hare continues to adhere to his prescriptivism he will not be an objectivist, but if it is proved that he is a utilitarian [seeking an objective utility), then he is an objectivist.
خلاصه ماشینی:
"گفتیم که هیر جنبه اصلی گزارههای اخلاقی را هدایتگر و غیرواقعنما میداند، ولی منکر آن نیست که گزارههای اخلاقی عناصر شناختی و توصیفی را نیز دربردارند که البته هرگز بهمنظور انتقال اطلاعات به کار نرفته است؛ زیرا در ستودن x، ما دو چیز میگوییم: اول آنکه، x واقعا ویژگیهای خاصی دارد که آن را خوب کرده است و دوم آنکه، ما میدانیم این ویژگیها خوب هستند؛ چراکه با معیارهای خوبی که ما در زمان صدور چنین احکامی در نظر داریم، مطابق است.
به چه دلیل احکام اخلاقی باید تعمیمپذیر باشد و چه لزومی دارد که در شرایط مساوی احکام یکسانی صادر شود؟ اگر توصیهگرا بر این باور است که احکام اخلاقی اصالتا بیانگر واقعیتی نیستند و تنها نقش هدایتگری را برعهده دارند، آیا منطقا میتوانند از اصل تعمیمپذیری دفاع کنند؟ پرسشی که فراروی توصیهگرا قرار دارد آن است که بر اساس کدام معیار میتوان گفت در شرایط برابر باید احکام یکسان صادر شود و ملاک برابری احکام اخلاقی چیست؟ اگر آن احکام از واقعیتی حکایت نمیکنند و هر واقعهای منحصربهفرد است، چرا نتوان احکام متفاوتی صادر کرد و اگر دلیل صدور احکام یکسان، وجود شرایط برابر است، این برابری شرایط که زمینهساز برابری احکام اخلاقی است، با چه ملاکی به دست میآید؟ و اگر ملاکی هست، آیا آن ملاک غیرواقعی است – که دراینصورت در واقع ملاکی وجود ندارد- یا واقعی؟ و اگر واقعی است، آیا میتوان به ملاکی واقعی معتقد بود، ولی احکام اخلاقی را حاکی از واقع ندانست؟ همچنین توصیهگرایی در برابر این پرسش قرار دارد که: اگر معنای گزارههای اخلاقی هدایتگری است، آنها به چه چیز هدایت میکنند؛ به چیزی واقعی یا غیرواقعی؟ هدایت به امر غیرواقعی که نامعقول است و هدایت به امر واقعی نیز مستلزم قائلشدن به واقعیتی است که توصیهگرایان از آن طفره میروند."