چکیده:
در مادۀ 1 اعلامیۀ جهانی حقوق بشر مفهوم "برادری" بهعنوان یک "تکلیف بشری" با این مضمون که " کلیۀ افراد انسانی (...) باید با یکدیگر با روح برادری رفتار کنند"، پیشبینی شده است. اعلامیۀ مذکور برخی مفاهیم مذهبی چون "برادری" را در خود جای داده است، حال آنکه مفاهیم مندرج در اعلامیۀ مذکور اغلب با ابتنا به فلسفۀ فردگرایانۀ غرب و برای ساختار اجتماعی و اقتصادی جوامع لیبرال طراحی شده است. این مقاله در پی پاسخ به این پرسش است که چگونه مفهوم برادری که اساس روابط انسانها را فراتر از فردیت قرار میدهد و بهنوعی "دگردوستی"، "فداکاری"، "حس یگانگی انسانی" و... را ارزشهای اخلاقی شالودۀ اجتماع میداند، میتواند در جوامع لیبرال با ویژگیهای فردگرایانه محقق شود. در تحقیق حاضر جایگاه مفهوم "برادری" در جوامع لیبرال در سه سطح فلسفی، هستیشناختی و ارزششناسی بررسی میشود. مقالۀ حاضر بر این فرض استوار است که "تکلیف" مندرج در شق آخر مادۀ 1 اعلامیۀ جهانی حقوق بشر مبنی بر "رفتار با روح برادری" با سایر افراد جامعه با ویژگیهای جوامع لیبرال سازگار نیست.
According to Article 1 of the Universal Declaration of Human Rights the notion of “Fraternity” is recognized as a human duty and as it stipulates: “All human beings … should act toward another in the spirit of brotherhood”. While The Declaration is partially influenced by religious terms such as “Fraternity”، most of its concepts are based on Western individualistic philosophy which suits the social and economic structure of liberal societies. This paper is an attempt to find whether the notion of Fraternity which requires “to be responsible toward others”، “sense of human unity”، “generosity” … could be applied in liberal societies and accepted as moral values. For this purpose، it studies the concept from three different perspectives: Philosophical، Ontological and Values of the liberal societies.
خلاصه ماشینی:
"ازاین رو در مبحث نخسـت بـه مبانی فلسفی لیبرالیسم که همانا "اولویت حق بر سعادت (خیر )"، "بیطرفی دولت " و "نفـس آزاد و انتخاب گر فرد " هستند، پرداخته میشود و در مبحث دوم فردگرایی هستیشناختی که عمده ترین داده های آن "جدایی انسان از جهـان "، "جـدایی انسـان هـا از یکـدیگر"، "محوریـت تجربۀ فردی" و "خویش مالکی" است مطالعه میشود و در مبحث آخر مهـم تـرین ارزش هـای حاکم بر جوامع لیبرال یعنی " آزادی"، "مدارا" و "حرمت حریم خصوصی " ارزیابی میشود.
با توجه به مبانی فلسفی مذکور که با محوریت "حق مداری" فـرد شـکل مـیگیـرد، مفهـوم "برادری " مندرج در مادة ١ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر که به عنوان "تکلیف " انسان هـا در قبـال یکدیگر مطرح شده است ، نمیتواند اساس روابط بین افراد قرار گیرد، زیرا "بـرادری"، "هـدفی" است که فرد میتواند به دلخواه خود آن را برگزیند یا از آن اجتناب ورزد؛ حال آنکه این مفهـوم یک ارزش غایت باورانه است که افراد باید در چشم انداز زنـدگی اجتمـاعی خـود مـدنظر داشـته باشند.
با چنین نگاهی به جامعه و روابط اجتماعی، جایگاهی برای مفهوم "برادری " باقی نمیمانـد و اجتماع گرایان چون سندل ١، والزر٢ و تیلور٣ با نقد نظریۀ لیبرالیسم بر این باورند که هویت فرد فرد دقیقا امری متأثر از بافت اجتمـاعی اسـت و فـرد لیبـرال تقلیـل یافتـه بـه اتـم کـه بتوانـد انتخاب های خود را فارغ از بافت غالب پیرامونی خـود انجـام دهـد، چیـزی جـز تـوهم و تخیـل خردورزانه نیست و با واقعیات موجود جامعه سازگاری نـدارد."