چکیده:
دوگانهانگاران در باب حقیقت انسان که روح مجرد و ماندگار را برای آدمی پذیرفتهاند با این پرسش بنیادین روبهرو هستند که پس از جدایی کامل روح از بدن، بقای روح در چه عالمی و به چه صورتی است؟ مکاتبی چون هندوئیسم، بودیسم و مکاتب سعادتگرای سقراط و افلاطون، بقای روح را به گونه تناسخ و انتقال آن از کالبدی به کالبد دیگر در عالم دنیا مطرح کردهاند. دستهای دیگر معاد ادیان الهی ـ یعنی انتقال روح به عالم ماوراء طبیعت ـ را پذیرفتهاند.معادباوران، به ویژه متکلمان و فیلسوفان الهی، برای دفاع از اصل معاد و شفافسازی آن، به تبیین و ابطال تناسخ مشهور پرداختهاند.سهروردی، نخست به محال بودن تناسخ باور داشته است؛ ولی به نظر میرسد وی در گام بعدی با قائلان به تناسخ همراه شده است تا جایی که دلایل مشائیان بر رد تناسخ را پاسخ میدهد. اما در دیدگاه واپسین خود، دلایل قائلان به تناسخ و دلایل منکران آن را ناکافی دانسته و موضوع را با تردید به پایان میبرد.ملاصدرا در معادشناسی خویش به صورت گسترده از راه ارائه دلایل عقلی، از جمله براهین قوه و فعل، به ویژه برهان حرکت اشتدادی به ابطال تناسخ پرداخته است. وی قرائتهای مختلف از تناسخ و نیز انواع تناسخ مطلق، اعم از صعودی و نزولی آن را قابل دفاع عقلانی نمیداند. هماهنگی مباحث و استواری دلایل ملاصدرا موجب برتری تبیین وی نسبت به دیدگاه سهروردی شده است.
خلاصه ماشینی:
بررسی رویکرد سهروردی و ملاصدرا به تناسخ محمدحسین دهقانی محمودآبادی 1 علیمحمد میرجلیلی* 2 چکیده دوگانهانگاران در باب حقیقت انسان که روح مجرد و ماندگار را برای آدمی پذیرفتهاند با این پرسش بنیادین روبهرو هستند که پس از جدایی کامل روح از بدن، بقای روح در چه عالمی و به چه صورتی است؟ مکاتبی چون هندوئیسم، بودیسم و مکاتب سعادتگرای سقراط و افلاطون، بقای روح را به گونه تناسخ و انتقال آن از کالبدی به کالبد دیگر در عالم دنیا مطرح کردهاند.
176 سهروردی همچنین در بیان محال بودن تناسخ مینویسد: و بدان که تناسخ محال است، به اتفاق مشاء که چون مزاج تمام شود، از واهب الصور استدعاء نفسی کند و نفس دیگر از آن حیوانی دیگر اگر بدو تعلق گیرد یک حیوان را دو نفس باشد، و هر کسی در خویشتن جز یک نفس نمیبیند و خود را یک ذات بیش نمیداند؛ و نیز واجب نیست که وقت کون، فساد دیگری باشد و کائنات و فاسدات را اندازه با یکدیگر راست آید و این موجب بدترین مذاهب و حشو مطلق است.
هر مرتبهای از این ملکات نیز در میان حیوانات برای خود طایفهای دارند که به لحاظ خلق شبیه انسان هستند و در انتقال نفس به بدن حیوانات این درجات رعایت میشود؛ مثلا اگر فردی حرص شدید داشته باشد به صورت خوک درمیآید اما هنگامی که حرصش تقلیل یافت پس از مرگ به صورت حیوانی کوچکتر مانند مورچه که کمتر حرص دارد درمیآید تا این که آنقدر حرصش کم میشود که به عالم مثال انتقال مییابد؛ چرا که بر اثر سکرات موتهای پی در پی تعلقات ظلمانی و مادیش کاسته شده و آماده عروج به عالم مثال و برتر میشود.