چکیده:
اسکولاستیک، مدارسی بودند که از دل کلیسای مسیحی بیرون آمدند تا در راستای خواستههای آن گام بردارد. از آنجا که قرون وسطای غرب، دوران تسلط بیچون و چرای کلیساست؛ پس اداره امور مختلف نیز با کلیسا بود. راهاندازی این مدارس نیز با اهدافی مشخص برای کلیسا صورت گرفت. مدارس اسکولاستیک که به مکتب خاصی تبدیل شد، از آن جهت مهم است که به مرور در مسیری غیر از آنچه کلیسا انتظار داشت، قرار گرفت و در واقع، شاید بتوان گفت، در کنار دیگر عوامل (جنگهای صلیبی، برخورد با تمدن اسلام و غیره) به نوعی باعث روشنگری شد و در رنسانس مؤثر افتاد. در این مقاله، علل پیدایی و برخی ویژگیهای اسکولاستیک و نیز نام چند تن از اندیشمندان این مکتب و در نهایت، انحطاط فلسفه مدرسی (اسکولاستیک) مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
خلاصه ماشینی:
"وقتی وارد بحث قرون وسطی میشدند، با یکسونگری هر آنچه را که مربوط به این قرون میشد، زیر سؤال میبردند؛ اما در اواخر قرن 18 و در اوایل قرن 19 یک اندیشهای به وجود آمد و حادثهای رخ داد که این نوع تفکر غلط را شکست و کسانی در فرانسه پیدا شدند که معتقد بودند مطالعه قرون وسطی برای ما فایده دارد و تمام آن جهل نیست و در آثار خود بر این نکته تأکید داشتند که مطالعه قرون وسطی باید به طور جدی دنبال شود، چون اگر قرون وسطی را درک نکنیم، رنسانس را درک نخواهیم کرد و معتقد به اصالت مطالعه قرون وسطی هستند.
دوران باشکوهی از عقلگرایی که فلسفه ارسطویی و افلاطونی نیز وارد تمدن اسلامی شده و آثار آنها ترجمه شده بود؛ اما غرب در این زمان، دوره بربریت و ظلمانی را میگذراند و هنوز رنسانسی اتفاق نیفتاده بود و چیزی برای ارائه به شرق نداشت.
بحث اصلی دو شاخه درباره رابطه عقل و ایمان بود؛ یعنی اساس مناظراتشان این بود که چه رابطهای بین این دو وجود دارد و پرسش بنیادینی که در این مدارس طرح شد و همه چیز را تحت الشعاع خود در پژوهشهای علمی قرار داد، این بود که آیا عقل با شرع آشتیپذیر است یا نه؟ آیا میتوان عقل و شرع را در کنار هم به کار گرفت یا این دو متناقض هم هستند؟ شاخه افلاطونی که تأکید بر ایمان و وحی داشت، میگفت که برای رسیدن به خدا فقط اشراق کافی است."