چکیده:
این پژوهش بر آن است که نوستالژی (حسرت گذشته و غم غربت) را در شاهنامة فردوسی و آثار شهریار بکاود تا از یک سو خصیصه های برجستة مقولة حسرت گذشته و غم غربت را بیابد و سپس ریشههای مفهومی روانی-اجتماعی آن را در آثار دو شاعر بررسی ومقایسه کند و مشخص نمایدکه علل حسرت گذشته و غم غربت در شعر گذشته (شاهنامة فردوسی) با شعر معاصر (شهریار) تا حدودی متفاوت بوده است و در شاهنامه جنبة ملّی داشته امّا در آثار شهریار بیشتر ناشی از احساسات شخصی بوده است.
خلاصه ماشینی:
مطلع قصیده چنین است: مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود نبـود دنـدان لابل چـراغ تـابــان بود (رودکی،دیوان، 1341: 45) شاعر دربار محمود غزنوی، فرخی سیستانی در غم از دست دادن سلطان، مرثیه ای دارد پر سوز و گداز با مطلع: شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار چه شد امسال که یکباره دگرگون شده کار (دیوان فرخی،1371؛90) سپس با توصیف کویها، رسته ها، کاخها، مهتران، حاجیان، بانوان، خواجگان، عاملان، مطربان و لشکریان که سرگشته و سراسیمه شده و چشمهایشان پر نم و از حسرت و غم، نزار گشته است، میگوید: این همان لشکریانند که من دیدم دی وین همان شهر و زمین است که من دیدم پار؟ سپس با حسرت می گوید: مگر امسال ملک باز نیامد ز غزا مگر امسال زهر خانه عزیزی گـم شددشمنی روی نهاده ست بر این شهر و دیار؟تا شد ازحسرت وغم روز همه چون شب تار؟ (همان:90) ناصر خسرو ،تبعیدی یمگان، که به شکایت از امیران و مردم خراسان می پردازد: بگذر ای باد دل افروز خراسـانی بر یکی مانده به یمگان دره زندانی (دیوان ناصر خسرو، ،1387؛435)) که سراسر قصیده گله و شکایت و بیان درد دل (بثّ الشّکوی) است.