چکیده:
آکوئیناس، در طریقه سوم خود، از امکان و وجوب دریچه ای به سوی اثبات وجود خدا می گشاید. بعضی از فیلسوفان، استدلال او را طبیعی ـ مابعدالطبیعی تفسیر کرده اند و بعضی دیگر، طبیعی. با این وصف، به سادگی نمی توان استدلال او را با برهان صدیقین ابن سینا یکی دانست. این مقاله بر آن است که پس از ارائه گزارشی از برهان صدیقین سینوی و تقریرهای گوناگون برهان امکان و وجوب تومیستی، تفاوت های این دو برهان را به خصوص از لحاظ ابتنای آن ها بر اصل امتناع تسلسل آشکار سازد. به نظر می رسد در تحلیل و ریشه یابی تفاوت یاد شده، باید سراغ نظر این دو فیلسوف درباره خدا و رابطه او با طبیعت رفت؛ ابن سینا چون در پی اثبات واجب الوجود بالذات است و بس، برای اثبات مدعای خود، به بیش از این نیاز ندارد که با تکیه بر امکان ماهوی، تسلسل در علل فاعلی را ابطال و درنتیجه، وجود خدا را اثبات کند، در حالی که در تقریرهای طبیعی ـ مابعدالطبیعی از برهان امکان و وجوب تومیستی، هدف اثبات واجب الوجودی است که عالم طبیعت را از کتم عدم خلق کرده است. به همین دلیل این نوع تقریرها نمی توانند صرفا با تکیه بر امکان ماهوی، برای طبیعت حادث، آفریدگار ازلی اثبات کنند. همچنین با گریز به طریقه دوم آکوئیناس و مقایسه استدلال او بر امتناع تسلسل با برهان وسط و طرف ابن سینا، روشن می شود که حتی اگر استدلال آکوئیناس برگرفته از برهان ابن سینا باشد، اقتباسی ناقص از آن است
خلاصه ماشینی:
بهنظر میرسد در تحلیل و ریشهیابی تفاوت یادشده، باید سراغ نظر این دو فیلسوف دربارة خدا و رابطة او با طبیعت رفت؛ ابنسینا چون در پی اثبات واجبالوجود بالذات است و بس، برای اثبات مدعای خود، به بیش از این نیاز ندارد که با تکیهبر امکان ماهوی، تسلسل در علل فاعلی را ابطال و درنتیجه، وجود خدا را اثبات کند، در حالی که در تقریرهای طبیعی ـ مابعدالطبیعی از برهان امکان و وجوب تومیستی، هدف اثبات واجبالوجودی است که عالم طبیعت را از کتم عدم خلق کرده است.
ابنسینا، در استدلالی دیگر که به برهان وسط و طرف مشهور است، مدعایش را اینگونه اثبات میکند: هرگاه معلولی را فرض کنیم و برای آن معلول، علتی را و برای آن علت، علتی را، امکان ندارد تا بینهایت برای هر علتی، علتی باشد، زیرا معلول و علت آن و علت علت آن، هرگاه با هم مقایسه شوند، علت علت، علت نخستین و علت هر کدام از دو فرد دیگر است و آن دو فرد دیگر، معلول اویند، هرچند این فرق را با هم دارند که یکی، معلول بیواسطه است و دیگری، معلول باواسطه.
کاپلستون، در اینجا، به نظر کسانی چون آنتونی کنی که تفسیر طبیعی از استدلال آکوئیناس را برگزیدهاند اشاره دارد؛ به نظر کنی، ضرورت وجودی که آکوئیناس در راه سوم به خدا نسبت میدهد، بر خلاف استدلال ابنسینا و لایبنیتز و حتی آثار اولیة خود آکوئیناس، ضرورت منطقی نیست؛ یعنی، خدا را به مثابة موجودی که فرض عدم وجودش مستلزم تناقض است اثبات نمیکند؛ و در تأیید مدعای خود به این نکته استشهاد میکند که آکوئیناس پس از اثبات واجبالوجود، استدلال را خاتمهیافته تلقی نمیکند و در ادامه، به واجبالوجودهایی میپردازد که ضرورت وجود آنها، از بیرون ذاتشان است (Kenny, 2003: 47-48).