چکیده:
مفاهیم کلی را از دو منظر می نگرند: هستی شناختی، معرفت شناختی. از منظر هستی شناختی، درباره چیستی کلیات، و از منظر معرفت شناختی، درباره نحوه آگاهی ما از مفاهیم کلی و همچنین چگونگی ساخته شدن آنها در ذهن سخن می گویند. این نوشتار، پس از بررسی دیدگاه های هستی شناختی مطرح شده درباره کلیات، به نحوه شکل گیری آنها می پردازد. در این پژوهش، روشن خواهد شد که مفاهیم کلی با مواجهه با جزئیات (هرچند یک مواجهه) ساخته می شوند، و ادراک موارد متعدد و مصادیق مختلف در این فرایند، ضروری نیست؛ هرچند پس از ساخته شدن این مفاهیم، هرقدر شمار مواجهه ها با مصادیق افزوده شود، دقت آن مفاهیم بالاتر می رود و بهتر نمایانگر مصادیق خواهند بود.
خلاصه ماشینی:
"استدلال هستی شناختی وی را بدین صورت می توان تقریر کرد: الف) اگر معرفت به عالم ممکن باشد ـ به نظر او ممکن است ـ باید به امور ثابت و غیرمتغیر تعلق گیرد؛ ب) عالمی که ما به طور متعارف با آن آشنا هستیم، این ویژگی را ندارد؛ زیرا تمام اشیای این عالم (و کیفیات آنها) موضوع تغییر و فساد قرار می گیرند (افلاطون این نگاه را از دیدگاه هراکلیتوس در باب سیلان و کون و فساد اشیای عالم گرفته است)؛ ج) اگر معرفتی بخواهد پدید آید، باید به اموری تعلق گیرد که اولا واقعیت داشته باشند؛ و ثانیا یگانه و متمایز از دیگر امور بوده، تغییر در آنها راه نداشته باشد؛ نتیجه: این امور و حقایق مثل هستند (همان).
پس لاک، اولا برای کلیات وجودی عینی قایل نیست و آن را صرفا یک مفهوم قابل انطباق بر چند فرد تلقی می کند که واژگان کلی از آن خبر می دهند؛ ثانیا برای ساختن این مفاهیم نیز وی از روش انتزاع سخن می گوید که در آن لازم است دست کم دو فرد جزئی تجربه شود تا آدمی بتواند مفهومی قابل انطباق بر جزئیات متعدد بسازد.
در باب نحوه شکل گیری مفاهیم کلی، باید میان مفاهیم کلی گوناگون فرق گذاشت؛ زیرا برخی از این مفاهیم مستقیما امور ذهنی را نشان کرده اند، مانند خود مفهوم کلی و مفهوم جزئی که به مفاهیم ذهنی اشاره دارند؛ و برخی دیگر (مفاهیم ماهوی)، امور خارج از ذهن را نشان می دهند، همچون مفاهیم کوه، درخت و دریا؛ و مفاهیمی هم وجود دارند که از نحوه وجود اشیا و نیز روابط آنها حکایت می کنند، مثل مفاهیم علت، معلول، ضرورت و امکان؛ 4."