چکیده:
چهارچوب نظری فلسفه نقادی کانت ریشه در تحولات قرن هجدهم و دوره موسوم به روشن گری و منورالفکری اروپا دارد؛ رهیافت های دین پژوهی، از جمله باور به خداوند یا علت اولی، نزد او نیز متاثر از همان فضاست. پرسش از اعتبار و دامنه شمول معرفت مابعدالطبیعی و مهم تر از آن مبادی تکوین چنین معرفتی از دغدغه های معرفت شناختی کانت است که درست زمانی مطرح می شود که سخن و پرسش از «امکان مابعدالطبیعه» به میان می آید؛ یعنی تامل و چندوچون درباره مبادی نظری چنین دانشی که، تا زمان کانت، از پیشینه ای بس دراز برخوردار است. هنگامی که کانت از واژه علم و تجربه سخن می گوید، درواقع، به قلمرو عینی معرفت بشر نظر دارد؛ یعنی آن چه در حیطه حساسیت و فاهمه انعکاس می یابد و لذا، آن چه فراتر از این قلمرو تصور شود، نه به لحاظ نفس الامری، بلکه به لحاظ معرفت پدیداری، نامعتبر تلقی می شود. این جا نیز همان پرسش در باب «امکان ریاضیات محض» و «امکان طبیعیات محض» تکرار می شود. جستارهای کانت در این دو قلمرو بدین نتیجه منجر می شود که هرچند مبادی نظری علم نزد فاعل شناساست، اما فرایند فعالیت ذهن قابل اطلاق به تجربه، درواقع عینیت یافته، خواهد بود و معضل شکاف میان متعلق و متعلق ادراک برطرف خواهد شد. جهت گیری فلسفه نقادی در پرسش از مبادی و مبانی نظری دانش به قلمرو اخلاق و دین نیز کشیده می شود. باز شدن دو عرصه اخیر بر روی پژوهش استعلایی، درواقع، پاسخی را برای مسائل حل ناشده متعلقات مابعدالطبیعه، اعتقاد به هستی خداوند، بقای نفس، و وجود اختیار در آدمی فراهم می سازد. در نگاه کانت، عرصه عقل عملی در تقابل با عقل نظری نیست، بلکه مکمل و متمم آن است، زیرا استمرار و فعالیت ذهن و ورود آن در عرصه نامتناهی و امور نامشروط، که به نظر کانت تمایل طبیعی عقل است، جزء لاینفک ساحت های معرفتی بشر است. اگر علم ناظر به متعلقات تجربه و امور انضمامی است و امکان ریاضیات و طبیعیات محض محرز و حتی یقینی و معتبر است، درعوض، اخلاق و دین نیز که ساحت های انکارناپذیر انسان اند، ناظر به متعلقات عقل و به ویژه، وجود خداوند و بقای نفس اند. هنگامی که کانت در امکان فعل اخلاقی و شرایط آن تامل می کند، هم بسته بودن فعل اخلاقی با اعتقاد به بقای نفس و وجود خداوند را در می یابد و البته، هم چنان مسئله عدم عینیت این متعلقات و حیث نفس الامری آن ها مورد تاکید اوست.
خلاصه ماشینی:
اگر علم ناظر به متعلقات تجربه و امور انضمامی است و امکان ریاضیات و طبیعیات محض محرز و حتی یقینی و معتبر است، درعوض، اخلاق و دین نیز که ساحتهای انکارناپذیر انساناند، ناظر به متعلقات عقل و بهویژه، وجود خداوند و بقای نفساند.
از نگاه فلسفی نقادی، سومین ایدۀ عقل، به مدد قیاس انفصالی، خواهان گردآوری تمامی مفاهیم و کمالات در یک ایدة کامل است؛ ایدهای که تابع هیچ شرطی از شروط ممکن در متعلقات تجربه نیست: روند طبیعی عقل آدمی چنین شکل گرفته است: نخست، عقل خود را درخصوص وجود گونهای موجود ضروری متقاعد میسازد.
ازاینرو، اگرچه فلسفۀ نظری، مابعدالطبیعة جزمی و عقل محض از اثبات و تعین مقولاتی چون بقای نفس، وجود عینی خداوند، و امکان تحقق اختیار در طبیعت مقهور به اصل موجبیت (determinism)، بهطریق استدلالی و برهانی، ناتوان است، درعوض با تأمل در مبادی و شرایط فعل اخلاقی و امکان صدور حکم عملی، ظاهرا، راه برونرفت از این ثنویت آزاردهنده فراهم میشود.
در کاربرد اخیر، که محل توجه و اهتمام ویژة متعاطیان مابعدالطبیعة جزمی است، تلاش میشود بر پایة مبادی عقل (در حکم ایدئال) و با تمسک به یکی از اشکال قیاسهای منطقی حکم یا احکامی درخصوص وجود عینی خداوند، بهمثابة موضوع یا حقیقتی نفسالامری، صادر شود که، تاکنون، بهطور سنتی این احکام در قالب براهین نظری اثبات وجود خداوند ظاهر میشدهاند.
فعل اخلاقی بدون وجود مفهوم اختیار هیچ معنایی ندارد و با استقرار این ایده است که امکان اثبات بقای نفس و وجود خداوند نیز فراهم میشود.