چکیده:
انسان پس از گذشت هزاران سال از تاریخ حیات خود هنوز نتوانسته برای پاره ای از پرسش هایش پاسخ قانع کننده ای بیابد. با وجود همه پیشرفت های علمی، هنوز نمی دانیم از کجا آمده ایم و به کجا می رویم و در اقیانوسی پر از رمز و راز، عاجز از یافتن پاسخی مناسب، به سراغ آفریننده این اقیانوس می رویم. اما این مفهوم و وجود چنین آفریننده ای خود مساله ای پیچیده و دشواری است.
مفهوم «خدا» از جمله مفاهیمی است که در عصر حاضر از دیدگاه های متفاوتی بدان پرداخته شده و سنت های مختلف تعبیرهای گوناگونی از آن ارایه کرده اند. در حوزه روان شناسی، زیگموند فروید به طور مفصل به این موضوع پرداخته و مساله خدا را با توجه به نظریه عقده ادیپ تبیین کرده است.
کارل گوستاو یونگ نیز که آثار چشمگیری در زمینه روان شناسی دین دارد، از این مفهوم در بیان آرای خود با احتیاط و گاه متناقض استفاده کرده است. از نظر او خدا در جان آدمی است و تصویر خدا مجموعه پیچیده ای از اندیشه هایی است که سرشت کهن الگویی دارند و میزان معینی از انرژی به کار رفته در فرافکنی را باز می نمایانند.
این مقاله می کوشد تا اندیشه یونگ درباره خدا را با بهره گیری از آثار و سخنان وی مورد بررسی قرار دهد و رویکرد روان شناختی او را در این زمینه روشن سازد.
خلاصه ماشینی:
کارل گوستاو يونگ نيز که آثار چشمگيري در زمينه روان شناسي دين دارد، از اين مفهوم در بيان آراي خود با احتياط و گاه متناقض استفاده کرده است .
اين تجربه ها اساسا جلوههاي چيزي هسـتند کـه بـه طور مستقيم آشکار نمي شوند و فقط به همين خاطر است که «محتويات» کهن الگويي خدا تنها به شکلي نمادين رخ مينمايند.
ديگر شيوه تجلي اين مفهوم ، بازخورد ديني است ، هرچنـد ممکـن اسـت ايـن مفهـوم بـه صـورت شخصـي يـا اجتماعي ، شناخته شود و به زمان و مکان مربوط نباشد، ولي از اين واقعيت نشئت ميگيرد که در درون عميق ترين سطح وجودي ما، شکلي باستاني از خدا وجود دارد که به طرز غيـر قابل تغييري، بر روان ما حک شده است .
"خدا" حقيقتي روانشناختي و روان نيز واقعي است و اين عقيده يونگ که تصويري درون رواني در مورد خـدا بـه نـام Self وجـود دارد، ايـن احساس [شهود] قديمي را منعکس ميکند که چيـزي متعـالي و ازلـي، در جـوهر شـخص وجود دارد (p٣٩ ,١٩٩٦ ,Corbell).
خدا از آن رو درون جان آدمي اسـت کـه بـه زبان روانشناختي، تصوير خدا مجموعه پيچيده انديشه هايي است که سرشت کهن الگـويي دارند و ميزان معيني از انرژي به کار رفتـه در فرافکنـي را بـاز مـينماياننـد.
نتيجه ارتباط انسان و خدا در نوشته هاي يونـگ پريشـان اسـت و نوشـته هـاي او در مـورد خـدا متناقض به نظر ميرسد و اين امر بدين سبب است که او خود معتقد است خداوند غيرقابل شناخت است .
يونگ از اين رو خدا را به عنوان واقعيتي رواني تصوير مـيکنـد کـه روان را امـري واقعـي مي داند.