Abstract:
در این مقاله برآنیم تا گوشه ای از دو دیدگاه فکری را در حکایت رابعه و بکتاش بیان کنیم.داستان مذکور، شرح عشق میان رابعه بنت کعب قزداری به غلام برادرش بکتاش است که همچون اکثر داستانهای عاشقانه به فراق منتهی میگردد و بنابر گمانه افکنی شاعرانه عاشق و معشوق در جهان باقی به وصل و پیوند یکدیگر میرسند.این حکایت نخست در کتاب الهی نامه عطار به رشته نظم کشیده شده و سپس رضا قلیخان هدایت در کتاب گلستان ارم آنرا به تفصیل بیشتری بیان کرده است.در مقدمه ابتدا به بیان معرفی و نگرش شاعران این دو منظومه میپردازیم و سپس شرح و بسط ماجرای این عشق پاک و آسمانی را پی میگیریم.پس از آن در یک تقسیم بندی کلی، درونمایه های اندیشگی، جانمایه های عقیدتی، گرایش به امور متعارف شعری و برجستگیهای فکری این دوگونه روایت را به اجمال ذکر میکنیم و در یک جمع بندی کوتاه سبک دو شاعر را بر اساس میزان و نحوه گرایش هر یک به موضوعات مذکور می یابیم
Machine summary:
بعنوان نمونه پس از آنکه حارث شعر دختر کعب را از رودکی میشنود و متوجه درجی کـه بکتاش اشعار عاشقانه رابعه را در آن پنهان کرده میشود، نقطه اوج داسـتان بـسرعت اتفـاق می افتد: دل حـــارث پـــرآتش گـــشت از آن راز هـــلاک خـــواهر خـــود کـــرد آغـــاز در اول آن غــــلام خــــاص را شــــاه بــه بنــد انــدر فگنــد و کــرد در چــاه در آخــر گفــت تــا یــک خانــه حمــام بتابــــد از پــــی آن ســــیم انــــدام شــه آنگــه گفــت تــا از هــر دو دســتش بــــزد فــــصاد رگ امــــا نبــــستش در آن گرمابـــه کـــرد آنگـــاه شـــاهش فرو بـست از گـچ و از خـشت راهـش بــــسی فریــــاد کــــرد آن ســــرو آزاد نبـــودش هـــیچ مقـــصودی ز فریـــاد الهی نامه (٦٠٧٨-٦٠٧٣) اما هدایت در لایه های نهفته داستان به تفصیل تمامی ایده آلها، علایق و هـدفش را از بیـان ابیات به رشته نظم درآورده و با ترفند زیبایی آنرا به پیکره اصلی حکایت ، پیوند داده است .
چــو حاصــل نــی نگــاهی و کلامــی چــه کــم آخــر ز مکتــوب و ســلامی چونتــوان دیــد رویــش گــاه گــاهی چــه کــم از نامــه ای گــر مــاه مــاهی گلستان ارم (١٢٥٨و١٢٥٩و١٢٤٥) ٩-٦)عاشق جان خویش را در برابر معشوق فدا میکند و آنرا تحفه ای بی ارزش در برابـر وی میشمارد: عطار از زبان رابعه داروی درد عاشقی و بیقراری عاشق زار و پریشان حـال را در فدا کردن جان خویش برای معشوق دانسته و خطاب به بکتاش میگوید: بـــه نقـــد از نعمـــت ملـــک جهـــانی نمـــی بیـــنم کنـــون جـــز نـــیم جـــانی چــرا ایــن نــیم جــان در تــو نبــازم کـه مـن بـی تـو ز صـد جـان بـی نیـازم الهی نامه (٥٨٨٦ و٥٨٨٧) هدایت نیز این سنت ادبی را طی راز گفتن بکتاش با تصویر یار خویش بیان کرده و میگوید: بــدین صــورت اگــر جــان بــر فــشانم عجــب نبــود کــه آمــد بــه ز جــانم گلستان ارم (٩٨١) ٩-٧)قدرت ماورای تصور عشق و غیرتمندی عاشق : رابعه در جنگ حـارث بـا سـپاهیان دشـمن بطور ناشناسی حاضر میشود و دورادور مراقب جان بکتاش است .