Abstract:
این مقاله بر این فرض محوری استوار است که بسیاری از آثار ادبی را نباید آثاری صرفا ادبی و جدای از زمینه های اجتماعی و سیاسی و ...تلقی کرد؛ بلکه آنها، در کنار ماهیت ادبی خود، دربردارنده محتوا و نکاتی از مسایل سیاسی و اجتماعی عصر خود هستند و باید آنها را بر اساس عوامل تاریخی و اجتماعیی که بر نویسنده تاثیرگذار بوده است، مورد بررسی قرار داد. گلستان سعدی یکی از این آثار است که سرشار از مضامین اجتماعی و مفاهیم سیاسیی میباشد. یکی از این مفاهیم سیاسی عدالت است که اتفاقا مهمترین مفهوم سیاسی ای است که میتوان از متن گلستان(بویژه باب نخست آن) استخراج نمود. سعدی با فصاحت و بلاغتی زیبا به رابطه میان حکومت و مردم بر مدار عدالت پرداخته است. اگرچه درک و فهم سعدی از عدالت بر مبنای دریافت رایج و متداولی است که متفکران نظریه عدالت دارند و در این زمینه نمیتوان مدعی ابتکار و بداعت در گلستان بود (یعنی اینکه نه او اندیشمند سیاسی است و نه گلستان کتابی سیاسی) اما او بگونه ای تاثیرگذار این مفهوم را در حکایات خود وارد نموده تا از این طریق بتواند بر سلوک سیاسی حکام و کردار و مناسبات جاری میان مردم اثر بگذارد.
Machine summary:
در این مقاله سعی بر آن شده است تا به سوالات زیر تـا حد امکان ، پاسخ داده شود: - وجود چه مفاهیمی در گلستان (بویژه باب در سیرت پادشـاهان ) سـبب شـده اسـت کـه گلستان رنگ و بوی سیاسی دهد؟ - حکایات سعدی را بر پایة کدام مفهوم یا مفاهیم سیاسی میتوان روایت کرد؟ سعدی نحوة تعامل میان حاکم و مردم را چگونه حکایت میکند؟ - آیا سعدی با پیش کشیدن مفهوم عدل ، و اصرار بر تکرار پیاپی آن در حکایت باب نخست گلستان ، سودای رسیدن و برقرار نمودن جامعه ای آرمـانی را در سـر میپرورانـده ؟ یـا اینکـه حکایات او فقط توصیفی ادبی و روایی از صورت عدالت در جامعه اش میباشد؟ - آیا سعدی ملاک و معیاری برای عدالت در نظـر دارد؟ بطـورکلی ، سـعدی چـه معنـایی از عدالت را در نظر دارد؟ - آیا تعبیر و روایت سعدی از مفاهیم سیاسی ، تعبیر و روایتی نو و مبتکرانـه اسـت ؟ کـه در ادامه با تحلیل چندین حکایت به این سؤالات پاسخ داده خواهد شد: حکایت نخست : «یکی را ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهـان رفتنـد و از کربت جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصـان پـذیرفت و خزانـه تهی ماند دشمنان زور آوردند...